بیابان نوردیلغتنامه دهخدابیابان نوردی . [ بان ْ،ن َ وَ ] (حامص مرکب ) بیابان گردی . عمل بیابان نورد.
بیابانلغتنامه دهخدابیابان . (اِ مرکب ) پهلوی «ویاپان » ، سمنانی «بیه بون » ، سنگسری «بیه بن » ، سرخه ای «بیه ون » ، شهمیرزادی «بیه بون » ، بی آب و علف ، لاسگردی «بیه بن » گیلکی «بیابان » دشت و صحرا. صحرای بی آب و علف . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بفتح اول هم آمده است و بعضی محققین نوشته اند ب
باژبانلغتنامه دهخداباژبان . (ص مرکب ) شخصی که باج و خراج از مردم میگیرد و او را بازدار هم میگویند. (برهان قاطع). کسی را گویند که باژ و خراج از مردم میگیرد و او را باژدار هم میگویند. (انجمن آرای ناصری ) (هفت قلزم ). خراج گیر.عَشّار. مَکّاس . کسی که باج از مردم میگیرد. (ناظم الاطباء). کسی را گوین
بیابان گردیلغتنامه دهخدابیابان گردی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) زیستن در بیابان . بدویت . چادرنشینی . بیابان نوردی . عمل بیابان گرد.
جرمزةلغتنامه دهخداجرمزة. [ ج َ م ُ زَ ] (اِ) به معنی سفر و مسافرت باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آراء ناصری ). صحراگردی ، بیابان نوردی (یادداشت مؤلف ). از برساخته های دساتیر است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
بیابان نوردلغتنامه دهخدابیابان نورد. [ بان ْ، ن َ وَ ] (نف مرکب ) بیابان گرد و سفرکننده در بیابانها. (ناظم الاطباء). بیابان نوردنده . بیابان گرد : تهیدست مردان پرحوصله بیابان نوردان بی قافله . سعدی . || قوی . پرطاقت برفتن در بیابانها <spa
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن جریر ملقب به شیخ الاسلام معین الدین و مکنی به ابونصر و معروف به احمد جام و شیخ اهل عرفان . مولد وی به سال 441 هَ . ق . و وفات در 536 بود. هدایت در مجمع الفصحاء (ج <span clas
تورانلغتنامه دهخداتوران . (اِخ ) نام ترکستان است و بعضی از خراسان و آن از مشرق است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 367). ولایت ماوراءالنهر است . (فرهنگ جهانگیری ). ملک ماورأالنهر، منسوب به تور. (فرهنگ رشیدی ). نام ولایتی است بر آن طرف آب آموی ؛ یعنی ماوراءالنهر. (ب
بیابانلغتنامه دهخدابیابان . (اِ مرکب ) پهلوی «ویاپان » ، سمنانی «بیه بون » ، سنگسری «بیه بن » ، سرخه ای «بیه ون » ، شهمیرزادی «بیه بون » ، بی آب و علف ، لاسگردی «بیه بن » گیلکی «بیابان » دشت و صحرا. صحرای بی آب و علف . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بفتح اول هم آمده است و بعضی محققین نوشته اند ب
بیابانلغتنامه دهخدابیابان . (اِ مرکب ) پهلوی «ویاپان » ، سمنانی «بیه بون » ، سنگسری «بیه بن » ، سرخه ای «بیه ون » ، شهمیرزادی «بیه بون » ، بی آب و علف ، لاسگردی «بیه بن » گیلکی «بیابان » دشت و صحرا. صحرای بی آب و علف . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بفتح اول هم آمده است و بعضی محققین نوشته اند ب
پره ٔ بیابانلغتنامه دهخداپره ٔ بیابان . [ پ َرْ رَ / رِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به پَرّه شود.
باغ بیابانلغتنامه دهخداباغ بیابان . (اِخ ) ده کوچکی است از دهن اسفندقه بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 107 هزارگزی جنوب ساردوئیه و 9 هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به جیرفت واقع است و7 تن سکنه دارد. (