بیحضور شدنلغتنامه دهخدابیحضور شدن . [ ح ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بیمار شدن . (غیاث ) (آنندراج ) : یار عاشق شده ست درمان چیست عیسی آنجا که بیحضور شود. شفایی (از آنندراج ).|| بی نماز شدن . (غیاث ) (آنندراج ). || مضطرب و آزرده شدن . (ناظم الاط
بیحضورلغتنامه دهخدابیحضور. [ ح ُ ] (ص مرکب ) غایب . || غافل و بی خبر. (ناظم الاطباء) : ترا که در لب نوشین هزار گونه شفاست چرا همیشه مرا بیحضور باید داشت ؟ ملاشانی تکلو (از آنندراج ). || مضطرب . || آزرده و رنجیده . || خشمناک . (نا
بهدارلغتنامه دهخدابهدار. [ ب ِ ] (نف مرکب ) نیکودارنده . || مأمور بهداری که عهده دار رسیدگی به بهداشت مردم مخصوصاً اهالی قرا و قصبات است . (فرهنگ فارسی معین ).
بهدارفرهنگ فارسی عمیدمٲمور ادارۀ بهداری که وظیفهاش رسیدگی به امور بهداشتی مردم، بهویژه روستاییان است.
بهدارفرهنگ فارسی معین(بِ) (ص فا.) مأمور بهداری که عهده دار رسیدگی به بهداشت مردم مخصوصاً اهالی روستا و قصبات است .
بیحضورلغتنامه دهخدابیحضور. [ ح ُ ] (ص مرکب ) غایب . || غافل و بی خبر. (ناظم الاطباء) : ترا که در لب نوشین هزار گونه شفاست چرا همیشه مرا بیحضور باید داشت ؟ ملاشانی تکلو (از آنندراج ). || مضطرب . || آزرده و رنجیده . || خشمناک . (نا
بیحضورلغتنامه دهخدابیحضور. [ ح ُ ] (ص مرکب ) غایب . || غافل و بی خبر. (ناظم الاطباء) : ترا که در لب نوشین هزار گونه شفاست چرا همیشه مرا بیحضور باید داشت ؟ ملاشانی تکلو (از آنندراج ). || مضطرب . || آزرده و رنجیده . || خشمناک . (نا
بیحضورلغتنامه دهخدابیحضور. [ ح ُ ] (ص مرکب ) غایب . || غافل و بی خبر. (ناظم الاطباء) : ترا که در لب نوشین هزار گونه شفاست چرا همیشه مرا بیحضور باید داشت ؟ ملاشانی تکلو (از آنندراج ). || مضطرب . || آزرده و رنجیده . || خشمناک . (نا