بعمدلغتنامه دهخدابعمد. [ ب ِ ع َ ] (ق مرکب ) ارادی . بمیل . تعمداً. بعمدا. عمداً. (یادداشت لغت نامه ).
بیعاریفرهنگ مترادف و متضاد۱. تنآسایی، تنبلی، تنپروری، کاهلی ۲. بیآزرمی، بیحیایی، بیشرمی ۳. بیحمیتی، بیغیرتی، لشبازی
نامردیفرهنگ مترادف و متضاد۱. ناجوانمردی ۲. بیحمیتی، بیغیرتی ۳. عنن، ناتوانی ۴. بزدلی، جبن ≠ مردی، غیرت