بیدرمان

مترادف

بیچاره، درمانناپذیر، شفاناپذیر، بهناشدنی، علاجناپذیر، غیر قابلعلاج ≠ درمانپذیر، علاجپذیر

جست‌وجوی دقیق

بیدرمان

لغت‌نامه دهخدا

بیدرمان . [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + درمان ) بدون درمان . بی علاج و لادوا. (آنندراج ). بی چاره و لاعلاج . (ناظم الاطباء). بیچاره . غیرقابل علاج : درد بیدرمان ؛ علاج ناشدنی . مرضی لاعلاج . (یادداشت مؤلف ). درمان ناپذیر. و رجوع به درمان شود : وگر ز

بیدرمان

فرهنگ مترادف و متضاد

بیچاره، درمانناپذیر، شفاناپذیر، بهناشدنی، علاجناپذیر، غیر قابلعلاج ≠ درمانپذیر، علاجپذیر

جست‌وجوی هم‌آوا

بیدرمانی

لغت‌نامه دهخدا

بیدرمانی . [ دَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی درمان . بی علاجی . لاعلاجی . بی چارگی .

جست‌وجوی مشابه

بیدرمانی

لغت‌نامه دهخدا

بیدرمانی . [ دَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی درمان . بی علاجی . لاعلاجی . بی چارگی .

جست‌وجوی متن

علاجناپذیر

فرهنگ مترادف و متضاد

بیدرمان، بیعلاج

چِمچاره،() کن!

گویش تهرانی

جواب منفی درپاسخ: چه کنم ؟ دشنام است،درد بیدرمان.

بیعلاج

فرهنگ مترادف و متضاد

بدخیم، بیدرمان، شفاناپذیر، لاعلاج، درمانناپذیر، علاجناپذیر ≠ درمانپذیر، علاجپذیر

خوب نشدنی

لغت‌نامه دهخدا

خوب نشدنی . [ ن َ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) غیرقابل علاج . بیدرمان . (یادداشت بخط مؤلف ).

قزل قرت

لغت‌نامه دهخدا

قزل قرت . [ ق ِ زِ ق ُ ] (ترکی ، اِ مرکب ) (از: ترکی قزل ، سرخ + قُرت ، گرگ ) نفرینی است مانند زهرمار، زغنبوت ، کوفت ، کوفت کاری ، درد بیدرمان .

جست‌وجوی هم‌آغاز

بیدرمانی

لغت‌نامه دهخدا

بیدرمانی . [ دَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی درمان . بی علاجی . لاعلاجی . بی چارگی .

ترجمه مقاله