بیرسمیلغتنامه دهخدابیرسمی . [ رَ ](حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیرسم . بی نظامی . (ناظم الاطباء). بی روشی . عمل بر خلاف قانون و قاعده رفتار کردن و ظلم و تجاوز کردن : بی رسمیها در ماورأالنهر آغاز کردند. (راحةالصدور راوندی ). شحنه ٔ گورخان بیرسمی و ایذای خلقان آغاز نهاد. (ج
بیرسملغتنامه دهخدابیرسم . [ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + رسم ) بیقاعده . خلاف عرف و قاعده و قانون . بدون رسومات . بی روش و ترتیب . || ظالم . قانون و قاعده ندان : خداوند جهاندارا ز خانان دوستی نایدکه بیرسمند و بیقولند و بدعهدند و بدپیمان . فرخی
برسمفرهنگ فارسی عمیدشاخههای بریدهشدۀ درخت انار، مورد، سرو، و مانندِ آن که موبدان زردشتی هنگام اجرای برخی مراسم مذهبی بهدست میگیرند: ◻︎ سر و تن بشوییم و برسم به دست / چنان چون بُوَد مرد یزدانپرست (فردوسی: ۴/۳۱۱). Δ از جمله شرایط برسم به دست گرفتن پاکیزگی تن و لباس است.
بریشمفرهنگ فارسی عمید= ابریشم: ◻︎ گرچه یکی کرم بریشمگر است / باز یکی کرم بریشمخور است (نظامی۱: ۷۲).
بیروشیلغتنامه دهخدابیروشی . [ رَ وِ ] (حامص مرکب ) بی رَوِشْنی . وی روشنی . بیراهی . بی ادبی . بیرسمی . خلاف ادب .
بیقانونیفرهنگ مترادف و متضاد۱. آنارشی، هرجومرج، بلبشو، شلوغی ۲. بیرسمی ۳. بیسالاری ۴. بینظمی، بیضابطگی