بیروانلغتنامه دهخدابیروان . [ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود میان لفطه و درونه در 43000گزی کرمانشاه . (یادداشت مؤلف ).
بروانلغتنامه دهخدابروان . [ ب َرْ ] (اِخ ) شهریست [ به حدود خراسان ] بانعمت و جای بازرگانان و درِ هندوستان است . (حدود العالم ). و رجوع به پروان شود.
بروانلغتنامه دهخدابروان . [ ب َرْ ] (اِ) در ناظم الاطباءکلمه به معانی ذیل بکار رفته است : دستمال و رومال وهوله و هرچه در روی شانه افکنند و قبای بلند و کلاه دراز. اما در مآخذ دیگر که در دسترس بود دیده نشد.
برون (بیرون)گویش خلخالاَسکِستانی: berun/ sərâ دِروی: berun شالی: berun کَجَلی: beyna کَرنَقی: bar کَرینی: badim کُلوری: berun گیلَوانی: berun لِردی: bar
برون (بیرون)گویش کرمانشاهکلهری: dayšt گورانی: dayšt سنجابی: dayšt کولیایی: dayšt زنگنهای: dayšt جلالوندی: dayšt زولهای: dayšt کاکاوندی: dayšt هوزمانوندی: dayšt
لفطهلغتنامه دهخدالفطه . [ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود میان سیوه نان و بیروان در 39هزارگزی کرمانشاه .
روانلغتنامه دهخداروان . [ رَ / رُ ] (اِ) جان . (فرهنگ اسدی ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روح .(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : جان را سه گفت هر کس و زی من یکی است جان ور جان گسست باز چه بر برنهد روان جان
روانلغتنامه دهخداروان . [ رَ ] (نف ) رونده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). پویان . (ناظم الاطباء). آنچه یا آنکه راه رود : یکی زنده پیلی چو کوهی روان به زیر اندر آورده بد پهلوان . فردوسی .پس من کنون تا پل نهروان بیاور