بیرگوئیلغتنامه دهخدابیرگوئی . [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ موگوئی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
بوتهبُریslashing 1, brushing 1, scrub cutting, brush clearing, brush cutting, scrub clearance, shrub clearingواژههای مصوب فرهنگستانکوتاهسازی گیاهان رقیب و نیمهچوبی در جنگلکاری
بیرویلغتنامه دهخدابیروی . (ص مرکب )(از: بی + روی ) بی وجه . بی دلیل . بی مورد : کسی کو دیگران را برگزیند بر چنین میری بپرسد روز حشر ایزد از آن بیروی بهتانش .ناصرخسرو.
بروءلغتنامه دهخدابروء. [ ب ُ ] (ع مص ) مصدر براءة و برء است در تمام معانی . (از ناظم الاطباء). رجوع به براءة و برء شود.
بروءلغتنامه دهخدابروء. [ ب ُ ](ع مص ) خلق کردن . آفریدن . || پاک و بیزارشدن از عیب و وام و مانند آن . || به شدن از بیماری و برخاستن از آن . (از منتهی الارب ). بَرء. بَراء. بَراءة. و رجوع به برء و براء و براءة شود.
بروچلغتنامه دهخدابروچ . [ ب َرْ وَ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان طارم سفلی بخش سیردان شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 271 تن است . آب آن از رودخانه ٔ چیزه و محصول آن غلات و سیب زمینی است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2).