بزیبلغتنامه دهخدابزیب . [ ب ِ ] (ص مرکب ) (از: ب + زیب ) زیبا. جمیل : گل صدبرگ و مشک و عنبر و سیب یاسمین سپید و مورْد بزیب این همه یکسره تمام شده ست نزد تو ای بت ملوک فریب .رودکی .
بازیاب مهمات غوطهورsubmerged ordnance recovery device, SORDواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای زیرسطحی مجهز به سامانة هدایت تصویری برای بازیابی مهمات موجود در قعر آب