بیست و هشتلغتنامه دهخدابیست و هشت . [ ت ُ هََ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) بیست به اضافه ٔ هشت . شماره ٔ بعد از بیست وهفت و قبل از بیست ونه . ثمانیة و عشرون .
بیست بیستلغتنامه دهخدابیست بیست . (ق مرکب ) بیستگان . بیست تا بیست تا. به دسته های بیست تائی : دخترکان بیست بیست خفته بهر سوپهلو بنهاده بیست بیست بپهلو.منوچهری .
بستلغتنامه دهخدابست . [ ب ُ ] (اِخ ) آبست ، نام ولایتی . (برهان ). مملکتی . (ناظم الاطباء). نام ولایتی است از خراسان و از آنجاست ابوالفتح بستی وزیر سلطان محمود. (انجمن آرا)(آنندراج ). نام شهری . (شرفنامه ٔ منیری ) (هفت قلزم ).شهری است از ایران . (غیاث ). نام ولایتی است در خراسان ایران . (فره
یبستلغتنامه دهخدایبست . [ ی َ ب َ ] (اِ) گیاهی باشد صحرایی شبیه به اسفناج و آن را در آشها کنند و به عربی غملول خوانند. (برهان ) (آنندراج ). برغست : چنان است کارم تباه و تبست که نبود مرا نانخورش جز یبست .فرید احول (از جهانگیری ).
بستلغتنامه دهخدابست . [ ب ِ ] (عدد، اِ) مخفف بیست که ترجمه ٔ عدد عشرین است . (غیاث ) (آنندراج ) (شعوری ج 1 ورق 200). بیست . دو دفعه ده . (ناظم الاطباء). عدد بیست که لفظ دیگرش عشرین است لفظ مذکور مخفف بیست است و در فارسی هندو
هشت بستانلغتنامه دهخداهشت بستان . [هََ ب ُ ] (اِخ ) به معنی هشت باغ است که کنایه از هشت بهشت باشد. (برهان ). رجوع به هشت باغ و هشت بهشت شود.
هشتلغتنامه دهخداهشت . [ هََ ] (عدد، ص ، اِ) توصیفی عددی ، دو مرتبه چهار. (ناظم الاطباء). نماینده ٔ آن در ارقام هندسی شکل زاویه ای است که رأس آن در بالاقرار گیرد. در حساب جُمَّل نشانه ٔ آن حرف «ح » است .- دوهشت ؛ شانزده . هشت به علاوه ٔ هشت :</sp
بیستلغتنامه دهخدابیست . (عدد، ص ، اِ) عقد دوم از عقود اعداد یعنی دو دفعه ده . (ناظم الاطباء). عددی پس از نوزده و قبل از بیست ویک . (یادداشت مؤلف ). دو ده . (انجمن آرا). عشرون و عشرین . نماینده ٔ آن در ارقام هندیه «20» و در حساب جمل «ک » باشد و مؤلف نیز در ی
بیستلغتنامه دهخدابیست . (فعل امر) مخفف بایست . برپا شو. || درنگ کن . توقف کن . (از برهان ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) : این بگفتندو قضا می گفت بیست پیش پایت دام ناپیدا بسیست . مولوی .عذر آوردند کای مادر تو بیست این گناه ا
بیستلغتنامه دهخدابیست . [ ] (اِخ ) ابوسعید گفته گمان میکنم از قریه های ری باشد. (از مراصد الاطلاع ).
بیستلغتنامه دهخدابیست . (عدد، ص ، اِ) عقد دوم از عقود اعداد یعنی دو دفعه ده . (ناظم الاطباء). عددی پس از نوزده و قبل از بیست ویک . (یادداشت مؤلف ). دو ده . (انجمن آرا). عشرون و عشرین . نماینده ٔ آن در ارقام هندیه «20» و در حساب جمل «ک » باشد و مؤلف نیز در ی
بیستلغتنامه دهخدابیست . (فعل امر) مخفف بایست . برپا شو. || درنگ کن . توقف کن . (از برهان ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) : این بگفتندو قضا می گفت بیست پیش پایت دام ناپیدا بسیست . مولوی .عذر آوردند کای مادر تو بیست این گناه ا
بیستلغتنامه دهخدابیست . [ ] (اِخ ) ابوسعید گفته گمان میکنم از قریه های ری باشد. (از مراصد الاطلاع ).