بیشترینلغتنامه دهخدابیشترین . [ ت َ ] (ص عالی ) زیادترین . فزونترین . (ناظم الاطباء). غالب . قسمت غالب : پدر از ملک جهان بیشترین یافته بهرپسر از کتب جهان بیشترین کرده زبر. فرخی .مروان روی بهزیمت نهاد تا به حران و زن و فرزند برداشت و ا
ماکزیمومفرهنگ فارسی معین(مُ) [ فر. ] (اِ.) = ماکزیمم : حداکثر، بیشترین حد، بزرگترین مقدار در مجموعه ای از مقادیر، بیشینه (فره ).
فراکِشَندhigh tide, high water, HWواژههای مصوب فرهنگستانبیشترین حد بالا آمدن پوستۀ زمین و سطح آب اقیانوس و جوّ براثر نیروهای گرانشی ماه و خورشید
خفگی 2chokingواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در جریان شارۀ تراکمپذیر (compressible fluid flow) که در آن شارش جِرمی به بیشترین حد خود افزایش مییابد یا سرعت آن در مجرا به سرعت صوت میرسد
سقف پایاسیرcruising ceilingواژههای مصوب فرهنگستانبالاترین ارتفاعی که در آن سرعت هواگَرد برابر با 1/35 سرعت حاصل از کمترین توان موتور باقی میماند تا توان پایاسیر در بیشترین حد خود باشد
بیشترینلغتنامه دهخدابیشترین . [ ت َ ] (ص عالی ) زیادترین . فزونترین . (ناظم الاطباء). غالب . قسمت غالب : پدر از ملک جهان بیشترین یافته بهرپسر از کتب جهان بیشترین کرده زبر. فرخی .مروان روی بهزیمت نهاد تا به حران و زن و فرزند برداشت و ا
بیشترینلغتنامه دهخدابیشترین . [ ت َ ] (ص عالی ) زیادترین . فزونترین . (ناظم الاطباء). غالب . قسمت غالب : پدر از ملک جهان بیشترین یافته بهرپسر از کتب جهان بیشترین کرده زبر. فرخی .مروان روی بهزیمت نهاد تا به حران و زن و فرزند برداشت و ا