بشنفرهنگ فارسی عمید۱. قدوقامت: ◻︎ وه که برخی پای تا سر او / بشن و بالای چون صنوبر او (انوری: مجمعالفرس: بشن).۲. تن؛ بدن.۳. سینه.
بسنلغتنامه دهخدابسن . [ ب َ س َ ] (ع اِ) از اتباع حَسن است . یقال : حسن بسن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دزی ج 1 ص 87). و در فارسی حسن مسن گویند. || سنگ افسان . (یادداشت مؤلف ).
بیشینهلغتنامه دهخدابیشینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص عالی ، اِ مرکب ) مقابل کمینه . (یادداشت مؤلف ). || حداکثر. خانه ٔ چرب . دست پر. مقابل حداقل و دست کم . (یادداشت مؤلف ). بیشترین مقدار ممکن . ماکزیمم . بزرگترین مقداری که یک کمیت متغیر در شرایط معین میتواند به آن بر
بیشینهmaximumواژههای مصوب فرهنگستانبزرگترین مقدار در مجموعهای از مقادیر، در صورت وجود متـ . ماکسیمم * مصوب فرهنگستان اول
بیشینکمmaximinواژههای مصوب فرهنگستاندر نظریۀ بازیها، ویژگی راهبردی که کمترین میزان خطر پیشِ روی دو بازیگر را به حداکثر میرساند
بیشینهچگالیmaximum densityواژههای مصوب فرهنگستانبیشترین چگالی نمونة آسفالتی که تا حد ممکن متراکم شده است و درنتیجه، بین دانهبندی اجزای روکش آسفالت هیچ فضای خالی وجود ندارد
حد اعليدیکشنری عربی به فارسیبيشترين , بيشين , بزرگترين وبالا ترين رقم , منتهي درجه , بزرگترين , بالا ترين , ماکسيمم
بیشینهلغتنامه دهخدابیشینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص عالی ، اِ مرکب ) مقابل کمینه . (یادداشت مؤلف ). || حداکثر. خانه ٔ چرب . دست پر. مقابل حداقل و دست کم . (یادداشت مؤلف ). بیشترین مقدار ممکن . ماکزیمم . بزرگترین مقداری که یک کمیت متغیر در شرایط معین میتواند به آن بر
بیشینهmaximumواژههای مصوب فرهنگستانبزرگترین مقدار در مجموعهای از مقادیر، در صورت وجود متـ . ماکسیمم * مصوب فرهنگستان اول
بیشینکمmaximinواژههای مصوب فرهنگستاندر نظریۀ بازیها، ویژگی راهبردی که کمترین میزان خطر پیشِ روی دو بازیگر را به حداکثر میرساند
بیشینۀ باقیماندهmaximum residue limit, MRLواژههای مصوب فرهنگستانحداکثر غلظت باقیمانده از یک ترکیب شیمیایی، پس از فراوری در غذا، که ازنظر قانونی مجاز شناخته میشود متـ . بیشینۀ باقیماندۀ مجاز
آرمانۀ بیشینmaximal idealواژههای مصوب فرهنگستانآرمانهای در یک حلقه که تنها آرمانۀ سرۀ شامل آن، خودش باشد