خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بیص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بیص
/beys/
معنی
تنگی و سختی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تنگی، سختی
۲. گرفتاری، گیرودار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بیص
لغتنامه دهخدا
بیص . [ ب َ / بی ] (ع اِ) (از اتباع حیص ) سختی و تنگی . یقال وقعفی حَیْص َ بَیْص َ و حیص ِ بیص ِ و حَیْص ِ بَیْص ِ و حاص َ باص َ و حاص ِ باص ِ؛ یعنی در فتنه ای افتاد که رهایی از آن ندارد. و جعلتم الارض علیه حیص بیص ، حیصاً بیصاً؛ تنگ ساختید بر وی زمی...
-
بیص
واژگان مترادف و متضاد
۱. تنگی، سختی ۲. گرفتاری، گیرودار
-
بیص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بَیص و بیص bis] beys تنگی و سختی.
-
بیص
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ ع . ] ( اِ.) تنگی ، گرفتاری .
-
واژههای مشابه
-
حیص بیص
لغتنامه دهخدا
حیص بیص . [ ح َ ص َ ب َ ] (اِخ ) سعدبن محمدبن سعد صیفی تمیمی . شاعری است مشهور از مردم بغداد که به ابوالفوارس ملقب بود. وی فقیه بود و سرانجام به ادب و شعر شهرت یافت و به سال 574 هَ . ق . دربغداد درگذشت . او راست : 1- دیوان اشعار. 2- رسائل . ابن ابی ا...
-
حیص بیص
لغتنامه دهخدا
حیص بیص . [ ح َ ص َ ب َ ص َ ] (ع اِ مرکب ، از اتباع ) بفتح اول هر دو و آخر هر دو و بکسر آخر هر دو و بفتح اول و کسر آخر و حاص َ باص َ یا حاص ِ باص ِ، به معنی سختی و تنگی و اختلاطی که چاره و گریزی ازآن نباشد. (منتهی الارب ). گویند فلان وقع فی حیص و بیص...
-
حِیص و بِیص
فرهنگ گنجواژه
گیر و دار.
-
حیص و بیص
فرهنگ فارسی معین
( ~ُ بِ) [ ع . ] (اِمر.) گیر و دار، تنگی و گرفتاری .
-
واژههای همآوا
-
بیس
لغتنامه دهخدا
بیس . (اِخ ) نام یکی از خدایان مصر باستان بر شکل انسانی کوتاه قد که چشمانش چون چشمان گاو و پوستش چون پوست شیر است . (از معجم الالفاظ الاثریة تألیف یحیی الشهابی ).
-
بیس
لغتنامه دهخدا
بیس . (ع اِ) نوعی ماهی رودخانه . (از دزی ج 1 ص 135).
-
بیس
لغتنامه دهخدا
بیس . [ ] (ع اِ) لغت ردی ٔ است در «بئس ». (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به بئس شود.
-
بیس
لغتنامه دهخدا
بیس . [ ب َ ] (اِخ ) نام ناحیتی است به سرقسطه به اندلس . رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1833 و مراصدالاطلاع شود.
-
بیس
لغتنامه دهخدا
بیس . [ ب َ ] (ع مص ) میس . تکبر کردن مردم و آزار دادن ایشان را. (از ذیل اقرب الموارد). بزرگی جستن بر مردم و آزار دادن . (یادداشت مؤلف ).