بیمارژونلغتنامه دهخدابیمارژون . (اِ مرکب ) دسته ای از سپاهیان بیمار و مجروح و خسته و علیل . (ناظم الاطباء).
بیمارگونلغتنامه دهخدابیمارگون . (ص مرکب ) بیمارسان . بیمارگونه . بیمارون . به رنگ بیمار. (آنندراج ).کسی که بواسطه ٔ ناخوشی رنگش برگشته باشد. (ناظم الاطباء). همانند بیماران در زردی رخسار و لاغری اندام .- بیمارگون شدن ؛ همانند بیماران گشتن در زردی و لاغری اندام <span cl
بیماروانیلغتنامه دهخدابیماروانی . [ مارْ ] (حامص مرکب ) بیماربانی . بیمارداری . پرستاری . (یادداشت مؤلف ): تطلیة؛ بیماروانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). التمریض ؛ بیماروانی کردن یعنی در کار بیمار ایستادن . (مجمل اللغة).
بیمارگونفرهنگ فارسی عمیدکسی که از ناخوشی رنگش زرد شده باشد؛ بیمارمانند؛ رنجور: ◻︎ چو بیمارگون شد ز نم چشم نرگس / مر او را همی لاله تیمار دارد (ناصرخسرو: ۳۷۴).