فضای باناخ بازتابیreflexive Banach space, regular Banach spaceواژههای مصوب فرهنگستانفضای باناخی که با دوگان دوم خود برابر است
جبر باناخBanach algebraواژههای مصوب فرهنگستانجبری که فضای باناخ است و نُرم حاصلضرب هر دو عضو آن از حاصلضرب نُرمهای آن دو عضو تجاوز نمیکند
جبر باناخ میانگینپذیرamenable Banach algebraواژههای مصوب فرهنگستانجبر باناخ A با این ویژگی که همۀ اشتقاقهای پیوسته از A به فضای دوگان یک -A دو مدول باناخ، درونی باشد
میدان بینایی دوچشمیbinocular visual fieldواژههای مصوب فرهنگستانمیدان بینایی مرکب که همان میدان بینایی مشترک بین دو چشم است
بیناییلغتنامه دهخدابینایی . (اِ مرکب ) چشم . عین . (برهان ). رجوع به بینائی شود. || (حامص ) بینائی . دیده وری و بینندگی باشد. (برهان ). || قدرت دید. نیروی چشم . رجوع به بینائی شود. || بصیرت .
بیناییفرهنگ فارسی عمید۱. بینا بودن؛ بینندگی.۲. بصیرت.۳. (اسم، حاصل مصدر) از حواس پنجگانه که وظیفهاش دیدن چیزها است و مرکز آن چشم است.
بیناییvision 1, sight 1واژههای مصوب فرهنگستانحسی که ازطریق آن گیرندههای شبکیۀ چشم با دریافت نور بازتابیده از اشیای محیط پیرامون، آنها را بهصورت تصویر شناسایی میکند متـ . دید 3
تاریکی بیناییلغتنامه دهخداتاریکی بینایی . [ کی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نقصان فعل حاسه ٔ بینائی : کُمْنة؛ تاریکی بینایی . (منتهی الارب ).
بیناییلغتنامه دهخدابینایی . (اِ مرکب ) چشم . عین . (برهان ). رجوع به بینائی شود. || (حامص ) بینائی . دیده وری و بینندگی باشد. (برهان ). || قدرت دید. نیروی چشم . رجوع به بینائی شود. || بصیرت .
بیناییفرهنگ فارسی عمید۱. بینا بودن؛ بینندگی.۲. بصیرت.۳. (اسم، حاصل مصدر) از حواس پنجگانه که وظیفهاش دیدن چیزها است و مرکز آن چشم است.
سست بیناییلغتنامه دهخداسست بینایی . [ س ُ ] (حامص مرکب ) کم بینایی . (ناظم الاطباء). ضعیف دید بودن .