بینداختنلغتنامه دهخدابینداختن . [ ی َ ت َ ] (مص ) انداختن . پرت کردن . افکندن : بسوگند وی را بینداختی جهانی ز خونش بپرداختی . فردوسی .حجام ... استره در تاریکی شب بینداخت . (کلیله و دمنه ). و رجوع به انداختن شود. || پاشیدن . تخم افشاندن
حذف کردنلغتنامه دهخداحذف کردن . [ ح َک َ دَ ] (مص مرکب ) افکندن . انداختن . اسقاط. بینداختن . بیفکندن . ساقط کردن .
ساقط کردنلغتنامه دهخداساقط کردن .[ ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افکندن . فکندن . انداختن . بینداختن . ساقط گردانیدن . رجوع به ساقط و اسقاط شود.
مجلغتنامه دهخدامج . [ م َج ج ] (ع مص ) آب از دهن بینداختن و جز آن . (زوزنی ). شراب یا خدو انداختن از دهن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). شراب و جز آن را از دهن بیرون انداختن . (از اقرب الموارد).
پاشکیللغتنامه دهخداپاشکیل . (اِ مرکب ) شغزبیّه . شغرَبیّه . و آن نوعی از بند کشتی گیران باشد و آن پای خود را بر پای حریف پیچیده بر زمین افکندن است .- پاشکیل کردن ؛ پای در پای پیچیدن حریف را در کشتی و او را بینداختن . (زمخشری ).
تطاوحلغتنامه دهخداتطاوح . [ ت َ وُ ] (ع مص ) دور انداختن آنها را جدایی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).تطاوحت بهم النوی . (منتهی الارب ). بینداختن . (آنندراج ). || منازعت کردن . (از اقرب الموارد).