بیگه شدنواژهنامه آزادگذشتن،تمام شدن،شب شدن. سال،بیگه گشت،وقت کشت نه / جز سیه رویی و فعل زشت نه مولوی
سوگیری به کالای داخلیhome consumption bias, home biasواژههای مصوب فرهنگستانگرایش مصرفکنندگان به مصرف بیشتر کالاهای داخلی در قیاس با میانگین جهانی و مصرف نسبتاً کمتر محصولات خارجی
انتگرالگیری جزءبهجزءintegration by partsواژههای مصوب فرهنگستانروشی در انتگرالگیری که در آن از فرمول مشتق حاصلضرب دو تابع استفاده میشود
شرکتبهکارمندbusiness-to-employee, B2Eواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تجارت الکترونیکی که در آن کارمندان درخواست لوازم و ملزومات کاری خود را بهصورت الکترونیکی به شرکتهای فروشنده ارسال میکنند
لغو به خواست مسافرcancellation by the travellerواژههای مصوب فرهنگستانفسخ قرارداد سفر یا خدمات گردشگری به خواست مسافر قبل از استفاده از آن
گاه و بیگهلغتنامه دهخداگاه و بیگه . [ هَُ گ َه ْ ] (ق مرکب ) مخفف گاه و بیگاه . وقت و بیوقت : که در گاه و بیگه کسی را بسوخت به بی مایه چیزی دلش را بسوخت . فردوسی .گاه و بیگه مخفف گاه و بیگاه . رجوع به گاه و بیگاه شود.
بیگه سلطانلغتنامه دهخدابیگه سلطان . [ ب َ گ َس ُ ] (اِخ ) بیگه بیگم سلطان . دختر میرزا معزالدین سنجر. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 115 به بعد شود.
بیگه خیزلغتنامه دهخدابیگه خیز. [ گ َه ْ ] (نف مرکب ) که پیش بامداد برخیزد. سحرخیز. که نه بوقت برخیزد. که نه بگاه سر از خواب بردارد : اهل دعوی را مسلم باد جنات النعیم رطل می باید دمادم مست بیگه خیز را.سنائی .
بسوهلغتنامه دهخدابسوه . [ ب ِ ] (هندی ، اِ) لفظ هندیست بمعنی بستم . حصه ٔ هر چیز عموماً و بمعنی بستم حصه بیگه در پیمایش زمین زراعت خصوصاً (غیاث ). لفظ هند بمعنی بستم حصه ٔ بیگه در پیمایش زراعت خصوصاً. (آنندراج ).
بیگهلغتنامه دهخدابیگه . [ ب َ / ب ِ گ َه ْ ] (اِ) بیکه . بیگم . زن نجیب و محترم . (ناظم الاطباء). و رجوع به بیکه و بیگم شود.
بیگهلغتنامه دهخدابیگه . [ ب َ / ب ِ گ َه ْ ] (اِ) بیکه . بیگم . زن نجیب و محترم . (ناظم الاطباء). و رجوع به بیکه و بیگم شود.
درویش بیگهلغتنامه دهخدادرویش بیگه . [ دَرْ ب َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه . واقع در 4هزارگزی جنوب باختری کوزران و پانصدگزی جنوب راه فرعی سنجابی به گوران ، با 130 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن مالرو است و
بیگهلغتنامه دهخدابیگه . [ ب َ / ب ِ گ َه ْ ] (اِ) بیکه . بیگم . زن نجیب و محترم . (ناظم الاطباء). و رجوع به بیکه و بیگم شود.
گاه و بیگهلغتنامه دهخداگاه و بیگه . [ هَُ گ َه ْ ] (ق مرکب ) مخفف گاه و بیگاه . وقت و بیوقت : که در گاه و بیگه کسی را بسوخت به بی مایه چیزی دلش را بسوخت . فردوسی .گاه و بیگه مخفف گاه و بیگاه . رجوع به گاه و بیگاه شود.