بیگودیفرهنگ فارسی معین[ فر. ] (اِ.) نوعی وسیلة استوانه ای کوچک از جنس فلز یا پلاستیک جهت حالت دادن موها.
بودیلغتنامه دهخدابودی . (اِ) بودنه : السلوی ؛ بودی بریان کرده .(ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی یادداشت بخط مؤلف ).
شون بوذیلغتنامه دهخداشون بوذی . [ شوم ْ ] (جمله ٔ استفهامی ) صورت دگرگون شده و نادرست کلمه ٔ شنبد. رجوع به شنبد و شنبذ و شنبه و المعرب جوالیقی ص 210 شود.
put-upدیکشنری انگلیسی به فارسیپر کردن، کنار گذاردن، بسته بندی کردن، در ظرف گذاردن، کنسرو کردن، بیگودی بگیسو زدن، بناء کردن، برگزیدن
put upدیکشنری انگلیسی به فارسیبالا بردن، کنار گذاردن، بسته بندی کردن، در ظرف گذاردن، کنسرو کردن، بیگودی بگیسو زدن، بناء کردن، برگزیدن