بیحرکتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ابت، ایستا، فاقد تحرک، ایستاده، ریشهدار، ریشهدوانده، سخت، بیحس ساکن، استوار
بی حرکتدیکشنری فارسی به انگلیسیfixed, immobile, immovable, steady, still, motionless, quiet, set, stationary
بیحرکتی 1akinesiaواژههای مصوب فرهنگستان1. نبود یا ضعف تسلط بر حرکت ماهیچههای ارادی 2. فلج موقت یک ماهیچه براثر تزریق داروی بیحسی
سارَ باتّجاهِ (نَحوَ)دیکشنری عربی به فارسیبه سمت…حرکت کرد (پيش رفت) , به سوي…رفت , به جانب…رفت (حرکت کرد) , متوجه…شد
بیحرکتی 1akinesiaواژههای مصوب فرهنگستان1. نبود یا ضعف تسلط بر حرکت ماهیچههای ارادی 2. فلج موقت یک ماهیچه براثر تزریق داروی بیحسی