بی خطریلغتنامه دهخدابی خطری . [ خ َ طَ ] (حامص مرکب ) بی بیمی . بدون مخاطره . || بی ارزشی . بی ارجی . بی قدری : ترا فضیلت بر خویشتن توانم دادولیک فضلت نامردمی است و بی خطری . آغاجی .رجوع به معانی خطر شود. || بی مشقتی . بی رنجی .بی زحم
بی خطرلغتنامه دهخدابی خطر. [ خ َ طَ ] (ص مرکب ) بی خوف و بیم . (آنندراج ). || بی ارزش . بی قیمت . بی ارج . بی قدر. بی سنگ . بی وقر : کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان جسمت را چه خطر هر کجا بود یا کند. شاکر خوارزمی .هرکس که شاد نیست بقدر