بی جامگیلغتنامه دهخدابی جامگی . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) بدون مواجب . بی جیره : هزارت مشرف بی جامگی هست بصد افغان کشیده سوی تودست .نظامی .
بی جامهلغتنامه دهخدابی جامه . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) بدون لباس . برهنه برهنه : گدایان بی جامه شب کرده روزمعطرکنان جامه بر عودسوز. سعدی .بی جامه ٔ نکو نتوان شد بدعوتی این رمز را بپرده ٔ هر در نوشت
زامهگیری از بیضهtesticular sperm extractionواژههای مصوب فرهنگستاناستخراج مستقیم زامه از روی پوست بیضه در مردان مبتلا به بیزامگی انسدادی اختـ. زاگاب TESE
زامهکشی پوستی از بربیضهpercutaneous epidiymal sperm aspirationواژههای مصوب فرهنگستاناستخراج مستقیم زامه از روی پوست بربیضه/ برخاگ در مردان مبتلا به بیزامگی اختـ . زاپاب PESA متـ . زامهکشی پوستی از برخاگ