بیشرمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ، پررو، بیحیا، وقیح، کولی بدچشم، خیرهچشم، چشمدریده، شوخچشم، هرزهنگاه، چشمچران بیشرمانه، اهانتآمیز، توهین آمیز آدم پررو، آدملافزن، آدم بیشرف، زن هرزه
سرمserumواژههای مصوب فرهنگستانمایعی که پس از جدا شدن بخش منعقدشدۀ خون یعنی یاختههای خونی و فیبرینوژن باقی میماند
بی شرملغتنامه دهخدابی شرم . [ ش َ ] (ص مرکب ) (از: بی + شرم ) بی حیا و بی حجاب . (آنندراج ). بی حیا. بی آزرم . (ناظم الاطباء). بی چشم و رو. وقیح . صفیق . پررو. بی آبرو.شوخ . بی عفت . وقاح . وقح . بذی . بذیه . سترگ . سخت روی . خلیعالعذار. جلع. جلعم . (یادداشت مؤلف ) : <b
شرم آلودگیلغتنامه دهخداشرم آلودگی . [ ش َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت شرم آلوده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شرم آلود و شرم آلوده شود.
فیل شرملغتنامه دهخدافیل شرم . [ ش َ ] (ص مرکب ) پیل شرم . (فرهنگ فارسی معین ). زنی که شرم بزرگ دارد.