بیفکرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکلگیری عقاید؛ عام بیفکر، تهیمغز، بیشعور، بیخبر، ازهمهجابیخبر بیتوجه
بی فکرلغتنامه دهخدابی فکر. [ ف ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + فکر) بی اندیشه . لاابالی و کسی که در عواقب کارها فکر نکند و بی اندیشه و بی تدبیر. (ناظم الاطباء): فلان مرد بی فکریست ؛ لاابالی و لاقید است . || خرسند. (ناظم الاطباء). رجوع به فکر شود.
بی فکردیکشنری فارسی به انگلیسیharum-scarum, heavy-handed, improvident, imprudent, mindless, unthinking