بی قرارلغتنامه دهخدابی قرار. [ ق َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قرار) بی سکون . (آنندراج ). بی ثبات و تغییرپذیر و ناپایدار. (ناظم الاطباء). آنکه ثبات ندارد. متحرک : تا بی قرار گردون اندر مدار باشدواندر مدار گردون کس را قرار باشد. منوچهری .وی
بی قراردیکشنری فارسی به انگلیسیagog, eager, fidgety, fussy, hyperactive, itchy, nervous, restive, restless, sleepless, unquiet
بیقراریrestlessnessواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن فرد در زمانی محدود فعالیتهایی ظاهراً بیهدف انجام میدهد
بیقراریrestlessnessواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که در آن فرد در زمانی محدود فعالیتهایی ظاهراً بیهدف انجام میدهد