خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بی بی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بی بی
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] ( اِ.) 1 - کدبانو. 2 - مادربزرگ . 3 - از خال های ورق که میان شاه و سرباز جای دارد.
-
جستوجو در متن
-
نامحدود
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ فا - ع . ] (ص .) 1 - بی اندازه ، بی شمار. 2 - بی پایان ، بی حد.
-
بیواره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (ص .)1 - بی کس ، غریب . 2 - بی قدر، بی اعتبار.
-
لولی
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب .)1 - کولی ، بی خانمان . 2 - بی شرم ، بی حیا.
-
لکام
فرهنگ فارسی معین
(لُ) (ص .) بی ادب ، بی حیا، بی شرم .
-
ناداشت
فرهنگ فارسی معین
(ص .) 1 - فقیر، بی چیز. 2 - بی شرم ، بی حیا.
-
یکه تاز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) بی نظیر، بی مانند، سوارِ بی همتا.
-
لات
فرهنگ فارسی معین
(ص .) (عا.) 1 - فقیر، بی چیز. 2 - بی سر و پا، بی اصل و نسب ، ولگرد. ؛ ~ آسمان جل فقیر عور بی سروسامان .
-
الدنگ
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ) (عا.) (ص .) 1 - بی عار، ولگرد، بی غیرت . 2 - بی کاره ، مفت خوار.
-
معطل
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ طَّ) [ ع . ] (اِمف .) بی کار، بی کار - مانده ، بی فایده .
-
خشک جان
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِمر.) 1 - بی هنر، بی فضل . 2 - بی خبر از عشق .
-
سبکی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) بی خِردی ، بی وقاری .
-
سبک روح
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - خوشحال ، خندان . 2 - بی تکلف ، بی تکبر. 3 - چست ، چالاک . (?(سبکسار ( ~ .) (ص مر.) 1 - خوار، فرومایه . 2 - بی وقار. 3 - بی خرد.
-
آرگون
فرهنگ فارسی معین
(گُ) [ فر. ] (اِ.) عنصری شیمیایی ، گازی است ساده ، بی رنگ ، بی بو و بی طعم که یک صدم هوا را تشکیل می دهد.