تأدبلغتنامه دهخداتأدب . [ ت َ ءَدْ دُ ] (ع مص ) ادب کردن . (تاج المصادربیهقی ). ادب آموختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ادب گرفتن . (زوزنی ) (ناظم الاطباء). ادب یافتن . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) : و چون ایام رضاع به آخررسید در مشقت تعلم و تأدب افتد. (کلیله و دمنه
تأدیبلغتنامه دهخداتأدیب . [ ت َءْ ] (ع مص ) ادب آموختن کسی را. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ناظم الاطباء). ادب کردن . (تاج العروس ) (زوزنی ). ادب دادن . (آنندراج ). آموختن طریقه ٔ نیک . (ناظم الاطباء). تربیت نمودن . (فرهنگ نظام ) : بوسهل بروزگار گذشته
انضباطدیکشنری عربی به فارسیانضباط , انتظام , نظم , تاديب , ترتيب , تحت نظم و ترتيب در اوردن , تاديب کردن