تابعهلغتنامه دهخداتابعه . [ ب ِ ع َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث تابع. || جنی که عاشق انسان و همراه او باشد. (منتهی الارب ). || خادمه . (المنجد).
تابعیهلغتنامه دهخداتابعیه . [ ب ِ ی ی َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث تابعی .زن تابعی ، زنی که درک زمان صحابه ٔ رسول کرده است .
طابعةدیکشنری عربی به فارسیماشين حروف ريزي که سطر سطر حروف را ميريزد وسطر سطر براي چاپ اماده ميکند , چاپگر
تابعهفرهنگ فارسی عمید۱. = تابع۲. [قدیمی] خادمه.۳. (اسم) [قدیمی] در باور قدما، پری یا جنی که همزاد و همراه انسان است.
متابعةلغتنامه دهخدامتابعة. [ م ُ ب َ ع َ ] (ع مص ) پس روی کردن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی ). کسی را پس روی کردن . (زوزنی ) (یادداشت دهخدا). پس روی عمل کسی کردن . یقال تابعته علی کذا. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). پیروی کردن فلان را بر این کار. (ناظم الاطباء). || در پی یکدیگر رفتن در عمل . (منت