تارملغتنامه دهخداتارم . [ رَ ] (اِخ ) نام چند شهر است .(آنندراج ) (انجمن آرا). || شهریست که مردم آنجا همه صاحب حسن می باشند. (برهان ). || نام بلوکی است کوهستانی مابین قزوین و جیلان . || نام قصبه ایست در سرحد فارس و کرمان . (فرهنگ نظام ). شهرکیست بناحیت پارس میان داراگرد و حدود کرمان . جایی با
تارملغتنامه دهخداتارم . [ رَ / رُ ] (اِ) معرب آن طارم . خانه ٔ چوبین چون خرگاه و سراپرده . (انجمن آرا) (آنندراج ). خانه ٔ چوبین که بر زمین یا بالای عمارتی سازند. (فرهنگ نظام ) : بنشان به تارم اندر مر ترک خویش رابا چنگ سغدیانه و
تاریملغتنامه دهخداتاریم . (اِخ ) نام یکی از رودهای بزرگ آسیا واقع در چین است . (فرهنگ نظام ). نهری بشمال شرقی ترکستان : ترکان ایغور که به آئین مانوی اعتقاد داشتند و بر روی هم متمدن ترین اقوام ترک و مغول بودند، مسکن ایشان شمال شرقی ترکستان شرقی حالیه و شمال دریاچه ٔ «لب نور» و نهر «تاریم » یعنی
طارمفرهنگ فارسی عمید۱. خرگاه؛ سراپرده.۲. گنبد.۳. خانۀ چوبی.۴. نردۀ چوبی یا فلزی.۵. چوببستی که برای تاک درست میکنند.⟨ طارم اخضر: [قدیمی، مجاز] آسمان.⟨ طارم اطلس: [قدیمی، مجاز] = ⟨ طارم اخضر⟨ طارم اعلی: [قدیمی، مجاز] آسمان؛ فلک؛ عرش برین.⟨ طارم فی
تارملغتنامه دهخداتارم . [ رَ ] (اِخ ) نام چند شهر است .(آنندراج ) (انجمن آرا). || شهریست که مردم آنجا همه صاحب حسن می باشند. (برهان ). || نام بلوکی است کوهستانی مابین قزوین و جیلان . || نام قصبه ایست در سرحد فارس و کرمان . (فرهنگ نظام ). شهرکیست بناحیت پارس میان داراگرد و حدود کرمان . جایی با
تارملغتنامه دهخداتارم . [ رَ / رُ ] (اِ) معرب آن طارم . خانه ٔ چوبین چون خرگاه و سراپرده . (انجمن آرا) (آنندراج ). خانه ٔ چوبین که بر زمین یا بالای عمارتی سازند. (فرهنگ نظام ) : بنشان به تارم اندر مر ترک خویش رابا چنگ سغدیانه و
تارمفرهنگ فارسی معین(رَ یا رُ)(اِ.)1 - خانة چوبین . 2 - چوب بست که برای انگور و دیگر گیاهان رونده درست کنند.
تارملغتنامه دهخداتارم . [ رَ ] (اِخ ) نام چند شهر است .(آنندراج ) (انجمن آرا). || شهریست که مردم آنجا همه صاحب حسن می باشند. (برهان ). || نام بلوکی است کوهستانی مابین قزوین و جیلان . || نام قصبه ایست در سرحد فارس و کرمان . (فرهنگ نظام ). شهرکیست بناحیت پارس میان داراگرد و حدود کرمان . جایی با
تارملغتنامه دهخداتارم . [ رَ / رُ ] (اِ) معرب آن طارم . خانه ٔ چوبین چون خرگاه و سراپرده . (انجمن آرا) (آنندراج ). خانه ٔ چوبین که بر زمین یا بالای عمارتی سازند. (فرهنگ نظام ) : بنشان به تارم اندر مر ترک خویش رابا چنگ سغدیانه و
سانتارملغتنامه دهخداسانتارم . [ رِ ] (اِخ ) شهری است از پرتقال (استرمادر) واقع در کنار تاژ دارای 10400 تن سکنه . شهری است تاریخی . شراب آن معروف است .
قلعه تارملغتنامه دهخداقلعه تارم . [ ق َ ع َ رِ ] (اِخ ) قلعه ای است که در استحکام به قلعه پرگ نمیرسد و دارای هوایی گرم است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ کمبریج ص 159).
استارملغتنامه دهخدااستارم . [ اَ ] (اِخ ) استالم . یکی از نواحی انزان کوه هزارجریب . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 57 و 123 بخش انگلیسی ).