آگهی تلویزیونیteaser 1واژههای مصوب فرهنگستانآگهی کوتاه تبلیغاتی که ویژگیهای جذاب کالا یا برنامهای را در تلویزیون به نمایش گذارد
سرآغازteaser 2واژههای مصوب فرهنگستانصحنۀ آغازی کوتاه و جالبِتوجهی از فیلم که معمولاً پیش از عنوانبندی یا همراه با آن، برای جلب نظر تماشاچی به نمایش درآید
دستگاه پسین توجه،دستگاه خلفی توجهposterior attentional systemواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی مغزی که امکان انتخاب یک شیء از میان دیگر اشیا را با توجه به ویژگیهای ادراکپذیر آن، از قبیل مکان و چگونگی استقرار و شکل و رنگ، فراهم میکند
دستگاه پیشین توجه،دستگاه قدامی توجهanterior attentional systemواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی مغزی که زمان و نحوة بهکارگیری ویژگیهای ادراکپذیر شیء، از قبیل مکان و چگونگی استقرار و شکل و رنگ، را بهمنظور انتخاب آن با هدفی خاص واپایش میکند
کار ناآزمودهلغتنامه دهخداکار ناآزموده . [ زْ / زِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غِر. مغمر. (دهار). بی وقوف و بی تجربه و نادان . (ناظم الاطباء). مغتمر. ناشی .
غمرلغتنامه دهخداغمر. [ غ ُ م ُ ] (ع ص ) گول . (منتهی الارب ). آنکه در کارها بی تجربه باشد. (از قطر المحیط). کار ناآزموده . ناآزموده کار. رجوع به غَمر، غِمر و غُمر شود.
جديددیکشنری عربی به فارسیتر وتازه , تازه , خرم , زنده , با نشاط , باروح , خنک , سرد , تازه نفس , تازه کار ناازموده , پر رو , جسور , بتارزگي , خنک ساختن , تازه کردن , خنک شدن , اماده , سرخوش , شيرين , جديد , نو , اخيرا , نوين , جديدا
تازه کارلغتنامه دهخداتازه کار. [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) کسی که تازه کاری را شروع کرده و هنوز آنرا درست نیاموخته است . (فرهنگ نظام ). کارنادیده . کم تجربه .مبتدی . مقابل کهنه کار. ناآزموده . نوآموز در صنعت . کسی که بنوی چیزی را آموخته یا بدان پرداخته . ناشی .
تازهلغتنامه دهخداتازه . [ زَ ] (اِخ ) (رباط...) شهریست بشمال آفریقا و از آنجاست ابن بری ابوالحسن علی بن محمدبن حسین . رجوع به ابن بری در همین لغت نامه شود.
تازهلغتنامه دهخداتازه . [ زَ / زِ ] (ص ، ق ) نو باشدکه نقیض کهنه است . (برهان ). نقیض کهنه است . (انجمن آرا). نو. (شرفنامه ٔ منیری ). جدید. با لفظ کردن و شدن و داشتن و ساختن مستعمل است . (آنندراج ). نو... که مقابل کهنه ... است . (فرهنگ نظام ). مقابل کهن . مقا
تازهفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ کهنه] نو؛ جدید.۲. [مقابلِ پژمرده] [مجاز] شاداب؛ باطراوت.۳. (قید) اخیراً.۴. [قدیمی، مجاز] بارونق؛ باجلوه.۵. [قدیمی، مجاز] خرم؛ خوش؛ شادمان.⟨ تازهبهتازه: [عامیانه] چیزهای تازه که یکی پس از دیگری پدید آید؛ نوبهنو.
تازهدیکشنری فارسی به انگلیسیcrisp, fresh, late, latter-day, maiden, mint , new, newfangled, novel, original, recent, scarcely, spick-and-span, strange, unprecedented, warm, young
تازهلغتنامه دهخداتازه . [ زَ ] (اِخ ) (رباط...) شهریست بشمال آفریقا و از آنجاست ابن بری ابوالحسن علی بن محمدبن حسین . رجوع به ابن بری در همین لغت نامه شود.
تازهلغتنامه دهخداتازه . [ زَ / زِ ] (ص ، ق ) نو باشدکه نقیض کهنه است . (برهان ). نقیض کهنه است . (انجمن آرا). نو. (شرفنامه ٔ منیری ). جدید. با لفظ کردن و شدن و داشتن و ساختن مستعمل است . (آنندراج ). نو... که مقابل کهنه ... است . (فرهنگ نظام ). مقابل کهن . مقا
تازه بتازهلغتنامه دهخداتازه بتازه .[ زَ / زِ ب ِ زَ / زِ ] (ق مرکب ) چیزهای جدید پشت سرهم . (فرهنگ نظام ). نوبنو. بطور مجدد. مکرراً. (ناظم الاطباء). نوی و تازگی مکرر. بدون راه یافتن کهنگی .
روتازهلغتنامه دهخداروتازه . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) تازه رو. خوشرو. گشاده رو. بشاش : به شمس الدین محمد گفت برخیزبیار آن زاهد روتازه را تیز. نظامی .و رجوع به تازه رو شود. || مرحوم وحید دستگردی روتازه را
تر و تازهلغتنامه دهخداتر و تازه . [ ت َ رُ زَ / زِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ضد پژمرده . شاداب . سبز و خرم . خوش : روزگاری چنین تر و تازه نوبهاری چنین خوش و خرم . مسعودسعد.گر همی خواهی ترا نخلی کنندش