تأسیساتلغتنامه دهخداتأسیسات . [ ت َءْ ] (ع اِ) ج ِ تأسیس رجوع به تأسیس شود. در تداول فارسی امروز، بنگاه ها و ساختمانها و مانند اینها. و رجوع به تأسیس شود. || تأسیسات قمر؛ در نزد منجمان بر مراکز بحران اطلاق شود و عبارت است از رسیدن قمر بدرجات معین از فلک البروج . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون
تأسیسات الکتریکیelectrical installationواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از تجهیزات الکتریکی متصلبههم و دارای مشخصههای هماهنگ و برای اهداف معین
شهرفرهنگ فارسی عمید۱. مکان مسکونی بزرگ شامل خیابانها، بازارها، تاسیسات اداری، و امثال آن.۲. [مجاز] مردم شهر؛ اهلی شهر.
بيروقراطيةدیکشنری عربی به فارسیرعايت تشريفات اداري بحد افراط , تاسيسات اداري , حکومت اداري , مجموع گماشتگان دولتي , کاغذ پراني , ديوان سالا ري
bureaucracyدیکشنری انگلیسی به فارسیبوروکراسی، دیوان سالاری، تاسیسات اداری، حکومت اداری، کاغذ پرانی، مجموع گماشتگان دولتی، مقرراتی واهل کاغذ بازی، رعایت تشریفات اداری بحد افراط
bureaucraciesدیکشنری انگلیسی به فارسیبوروکراسی، دیوان سالاری، تاسیسات اداری، حکومت اداری، کاغذ پرانی، مجموع گماشتگان دولتی، مقرراتی واهل کاغذ بازی، رعایت تشریفات اداری بحد افراط