تاسسلغتنامه دهخداتاسس . [ س ُ ] (اِخ ) یکی از جزایر بحرالجزایر (نزدیک سواحل آسیای صغیر)، واقع در ساحل شمال شرقی مقدونیه که سکنه ٔ یونانی داشت و در دوران پادشاهی داریوش و خشایارشا مطیع ایران بودند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 629</spa
تاسیسفرهنگ فارسی عمید۱. بنا نهادن سازمان، اداره، حکومت، مکتب، نظریه و غیره؛ استوار کردن؛ بنیاد کردن؛ پی افکندن؛ پایهگذاری.۲. (ادبی) در قافیه، الفی که میان آن و حرف رَوی یک حرف متحرک باشد، مثل الف موجود در کلمات «جاهل» و «حامل». رعایت این حرف در قافیه واجب نیست و کلمۀ جاهل یا حامل را با دل میتوان قافیه کرد.
تأسیسلغتنامه دهخداتأسیس . [ ت َءْ ] (ع مص ) بنیاد نهادن . (زوزنی ) (دهار) (کشاف اصطلاحات الفنون از صراح ) (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). بنا افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). تأسیس خانه ؛ بنیاد نهادن آن . (از اقرب الموارد). استوار
تأصصلغتنامه دهخداتأصص . [ ت َ ءَص ْ ص ُ ] (ع مص ) مجتمع گردیدن . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). (از اقرب الموارد). ازدحام قوم .(از اقرب الموارد). اجتماع . فراهم شدن . گرد آمدن .
تأصیصلغتنامه دهخداتأصیص . [ ت َءْ ] (ع مص ) تأصیص باب و جز آن ؛ محکم و سخت گردانیدن و چسبانیدن بعض را به بعض . (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). تأصیص چیزی ؛محکم کردن و استوار ساختن آن . (از اقرب الموارد).
موسسةدیکشنری عربی به فارسیتاسيس , استقرار , تشکيل , بنا , برقراري , بنگاه , موسسه , دسته کارکنان , برپايي , بنياد , شالوده , تاسيس قضايي , اصل حقوقي , رسم معمول , عرف , نهاد
تاسیسفرهنگ فارسی عمید۱. بنا نهادن سازمان، اداره، حکومت، مکتب، نظریه و غیره؛ استوار کردن؛ بنیاد کردن؛ پی افکندن؛ پایهگذاری.۲. (ادبی) در قافیه، الفی که میان آن و حرف رَوی یک حرف متحرک باشد، مثل الف موجود در کلمات «جاهل» و «حامل». رعایت این حرف در قافیه واجب نیست و کلمۀ جاهل یا حامل را با دل میتوان قافیه کرد.
تاسیسفرهنگ مترادف و متضاد۱. احداث، ایجاد، بنیان، بنیانگذاری، پیریزی، تشکیل، شالودهگذاری، وضع ۲. احداث کردن، بنیاد کردن، بنیادگذاشتن، پیریزی کردن، دایر کردن، بنیان نهادن ≠ تخریب
استاسیسلغتنامه دهخدااستاسیس . [ اُ ] (اِخ ) استادسیس . یکی از مخالفین سلطه ٔ عرب در ایران . استاسیس بسال 150 هَ . ق . در خراسان بنام ابومسلم قیام کرد و درمدتی اندک چنانکه طبری و ابن اثیر روایت کرده اند، سیصد هزار مرد بدو گرد آمدند. از نسب استاسیس در منابع موجوده
تاسیسفرهنگ فارسی عمید۱. بنا نهادن سازمان، اداره، حکومت، مکتب، نظریه و غیره؛ استوار کردن؛ بنیاد کردن؛ پی افکندن؛ پایهگذاری.۲. (ادبی) در قافیه، الفی که میان آن و حرف رَوی یک حرف متحرک باشد، مثل الف موجود در کلمات «جاهل» و «حامل». رعایت این حرف در قافیه واجب نیست و کلمۀ جاهل یا حامل را با دل میتوان قافیه کرد.