تافتهلغتنامه دهخداتافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) تابیده . (فرهنگ رشیدی ). روشن . (فرهنگ نظام ). پرتو انداختن آفتاب و ماه و ستارگان و چراغ و آتش . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). پرتواندازنده مانند آفتاب
تافتهفرهنگ فارسی عمید۱. پیچیده؛ تابداده.۲. (اسم) نوعی پارچۀ ابریشمی دستبافت.۳. (صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] افسرده؛ ناراحت.
تافتهفرهنگ فارسی معین(تِ) (ص مف .) 1 - برافروخته ، روشن شده . 2 - گداخته ، گرم شده . 3 - آسیب دیده ، کوفته . 4 - رنجیده ، آزرده . 5 - پیچیده شده ، تاب داده .
تافته بافیلغتنامه دهخداتافته بافی . [ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) عمل بافتن تافته . بافتن پارچه ٔ ابریشمین . || (اِ مرکب ) جائی که در آن تافته بافند.
مفتللغتنامه دهخدامفتل . [ م ُ ف َت ْ ت َ ] (ع ص ) تافته . (مهذب الاسماء). تافته شده . (آنندراج ). سخت تافته شده . (ناظم الاطباء): ذبال مفتل ؛ پلیته ٔ سخت تافته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ناتافتهلغتنامه دهخداناتافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نتافته . نتابیده . مقابل تافته . رجوع به تافته شود.