تاویلغتنامه دهخداتاوی . [ ی ی ] (ع ص نسبی ) نسبت به «تاء» از حروف مبانی (تهجی ). (از المنجد). منسوب به تا. و شعری که آخر آن تا باشد. (ناظم الاطباء).
دشواژهtaboo wordواژههای مصوب فرهنگستانواژههایی که بیان آنها در نزد قومی به دلایل مذهبی یا رعایت ادب پسندیده نیست
بسامدهای ممنوعtaboo frequenciesواژههای مصوب فرهنگستانبسامدهای مورد استفادۀ گروهی از نیروهای خودی که، به دلیل اهمیت آن، سایر نیروهای خودی باید از تداخل در آن پرهیز کنند
پتاویلغتنامه دهخداپتاوی . [ پ َ ] (اِ) فَتاوی . پَتابی . (قسمی از مرکبات ) از قبیل پرتقال و ترنج و غیره و در التدوین آمده است که نام میوه ای است در جنگلهای مازندران .
طأویلغتنامه دهخداطأوی . [ طَءْ وی ی ] (ع اِ) کس : یقال ما بالدار طأوی ٌ؛ نیست در خانه کسی . (منتهی الارب ).
تاویدگیلغتنامه دهخداتاویدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و کیفیت تاویده . رجوع به تاویدن و تابیدن شود.
تاویدنلغتنامه دهخداتاویدن . [ دَ ] (مص ) مبدل تابیدن . (فرهنگ نظام ). تابیدن . (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ص 286). درخشیدن . (ناظم الاطباء). || پیچیدن . || گرم کردن . (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ایضاً). || عصبانی
تاویدنیلغتنامه دهخداتاویدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) از «تاویدن » + «ی » (مزید مؤخر لیاقت ). تابیدنی . رجوع به تاویدن و تابیدن شود.
تاویدهلغتنامه دهخداتاویده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) از تاویدن ، مبدل تابیدن . تابیده . رجوع به تاویدن و تابیدن و تابیده شود.
تاویرالغتنامه دهخداتاویرا. (اِخ ) شهری است به پرتقال که چندان با اقیانوس اطلس فاصله ندارد. ماهی «تون » در آنجا صید شود و 11000 تن سکنه دارد. میوه و شراب سفید آن معروف است .
تولغتنامه دهخداتو. [ ت َ وِن ْ ] (ع ص ) تاو. تاوی . هلاک شونده . نعت است از تواء بمعنی هلاک شدن . (منتهی الارب ).
متأویلغتنامه دهخدامتأوی . [ م ُ ت َ ءَوْ وی ] (ع ص ) کسی که در خانه می ماند. || فراهم آورده . (ناظم الاطباء). ظاهراً فراهم آینده درست است . و رجوع به تأوی و ماده ٔ بعد شود.
قطاریةلغتنامه دهخداقطاریة. [ ق ُ ری ی َ ] (ع ص ، اِ) مار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): حیة قطاریة؛ تأوی الی قطرجبل . (اقرب الموارد از لسان ). رجوع به قطاری شود.
کلایهلغتنامه دهخداکلایه . [ ک َ ی َ / ی ِ ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه ، چنانچه در حسن کلایه ، خراطه کلایه ، تاوی کلایه ، کبودکلایه ، کوکلایه ، کی کلایه ، میشه کلایه ، نخجیرکلایه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلا شود.
تاویدگیلغتنامه دهخداتاویدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و کیفیت تاویده . رجوع به تاویدن و تابیدن شود.
تاویدنلغتنامه دهخداتاویدن . [ دَ ] (مص ) مبدل تابیدن . (فرهنگ نظام ). تابیدن . (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ص 286). درخشیدن . (ناظم الاطباء). || پیچیدن . || گرم کردن . (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ایضاً). || عصبانی
تاویدنیلغتنامه دهخداتاویدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) از «تاویدن » + «ی » (مزید مؤخر لیاقت ). تابیدنی . رجوع به تاویدن و تابیدن شود.
تاویدهلغتنامه دهخداتاویده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) از تاویدن ، مبدل تابیدن . تابیده . رجوع به تاویدن و تابیدن و تابیده شود.
تاویرالغتنامه دهخداتاویرا. (اِخ ) شهری است به پرتقال که چندان با اقیانوس اطلس فاصله ندارد. ماهی «تون » در آنجا صید شود و 11000 تن سکنه دارد. میوه و شراب سفید آن معروف است .
دستاویلغتنامه دهخدادستاوی . [ دَ ] (اِخ ) لقب علی بن هبةاﷲ، فقیه قرن هفتم هَ . ق . رجوع به علی دستاوی در ردیف خود شود.
خستاویلغتنامه دهخداخستاوی . [ خ َ ] (اِ) قسمی خرما است خوب . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به دزی ج 1 ص 371 شود.
قرحتاویلغتنامه دهخداقرحتاوی . [ ق َ رَ وی ی ] (اِخ ) عبدالملک بن وهیب بن هارون . از محدثان و از مردم قرحتاء است . وی از عم خود عبداﷲبن هارون روایت کند و ابوبکراحمد بحتری از او روایت دارد. (از معجم البلدان ).