تاو کردنلغتنامه دهخداتاو کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرم کردن . || بسلامتی نوشیدن شراب . (ناظم الاطباء).
کلید جهشtab key, tab 2واژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که فشار دادن آن باعث انتقال مکاننما به بخش خاصی از متن، مانند آغاز بند یا خانۀ بعدی در یک جدول میشود متـ . جهش 2
صفحک پادتوازنanti-balance tab/ antibalance tabواژههای مصوب فرهنگستانصفحکی که بر روی برخی از سطوح فرمان نصب میکنند و همجهت با سطح اصلی حرکت میکند تا گشتاور لولای سطح افزایش یابد
تاوان کردنلغتنامه دهخداتاوان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مصادره . (منتهی الارب ). جریمه گرفتن . دریافت خسارت : بگربه ده دل و عکه سپرز و خیم همه وگر یتیم بدزدد بزنْش و تاوان کن . کسائی .هلاهل است خلاف خدایگان عجم بجز بجان نکند مر چشن
تاول کردنلغتنامه دهخداتاول کردن . [ وَ / وِک َ دَ ] (مص مرکب ) تاول زدن . آبله کردن چنانکه جائی سوخته از بدن آدمی یا حیوانی دیگر، یا کف پای کسی که راه بسیار پیموده . رجوع به تاول و تاول زدن شود.
تأویل کردنلغتنامه دهخداتأویل کردن . [ ت َءْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیان کردن و شرح وتفسیر نمودن و ترجمه کردن . (ناظم الاطباء). توجیه . گرداندن کلمه یا سخن بدیگر معنی جز معنی ظاهر آن : و باشد که دشمنان تأویلی دگرگونه کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 83</s
تاولغتنامه دهخداتاو. (اِ) تاب . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289). چه در لغت فارسی واو به بای ابجد و برعکس تبدیل می یابد. (برهان ) (
تاولغتنامه دهخداتاو. [ وِن ْ ] (ع ص ) نعت است از تَواء بمعنی هلاک شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). هلاک شونده . هالِک . (منتهی الارب ) (المنجد).
تاوفرهنگ فارسی عمید۱. تابوطاقت: ◻︎ همی داد هر سال با سام ساو / که با وی بهرزمش نبُود هیچ تاو (فردوسی۲: ۱۵۹).۲. قدرت.
پی و تاولغتنامه دهخداپی و تاو. [ پ َ / پ ِ ی ُ ] (اِ مرکب ) پی و پخش . تاب و توان : همه پاک با هدیه و باژ و ساونه پی بود با او کسی را نه تاو.فردوسی .
تاماتاولغتنامه دهخداتاماتاو. (اِخ ) شهر و بندری است بر ساحل شرقی ماداگاسکار و 60000 تن سکنه دارد. قاموس الاعلام ترکی در ذیل کلمه ٔ «تاماتاوه » آرد: ...مسکن قوم «بتانیمن » است ... و مرکز تجارت با مردم همجوار است و فرانسویها بسال 1829</s
گوهرتاولغتنامه دهخداگوهرتاو. [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) گوهرتاب . لهجه ای در گوهرتاب . رجوع به گوهرتاب شود.