تأخیر افتادنلغتنامه دهخداتأخیر افتادن . [ ت َءْ اُ دَ ] (مص مرکب ) پس ماندن . عقب افتادن . رجوع به تأخیر شود.
تاخردیکشنری عربی به فارسیپس افت , تاخير , کم هوشي , عدم رشد فکري , شتاب منفي , ديرکرد , تاخير ورود , دير امدن
delaysدیکشنری انگلیسی به فارسیتاخیر، تعلل، مکی، به تاخیر انداختن، به تاخیر افتادن، عقب انداختن، تاخیر کردن، بتاخیر انداختن، معطل کردن، معوق گذاردن
delayدیکشنری انگلیسی به فارسیتاخیر انداختن، تاخیر، تعلل، مکی، به تاخیر انداختن، به تاخیر افتادن، عقب انداختن، تاخیر کردن، بتاخیر انداختن، معطل کردن، معوق گذاردن
تقاعسفرهنگ فارسی معین(تَ عُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - از کاری سر باز زدن . 2 - عقب ماندن ، به تأخیر افتادن . 3 - طفره رفتن .
دیر شدنلغتنامه دهخدادیر شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تأخیر شدن . به تأخیر افتادن : و گر دیر شد گرم رو باش و چست ز دیر آمدن غم ندارد درست .سعدی . || مدتی گذشتن . دیر زمانی سپری شدن : مدتی اتفاق دیدن او نیفتاد ک
تأخیرلغتنامه دهخداتأخیر. [ ت َءْ ] (ع مص ) واپس افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (از دهار). سپس گذاشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). واپس گذاشتن . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). واپس بردن . (آنندراج ). تعقیب و تعویق . (فرهنگ نظام ). با لفظ کردن و آوردن مستعمل است . (آنندراج ). با لفظ انداختن و کرد
بلاتأخیرلغتنامه دهخدابلاتأخیر. [ ب ِ ت َءْ] (ع ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + تأخیر) بدون تأخیر. بیدرنگ . فوراً. (فرهنگ فارسی معین ). دردم . بی هیچ درنگ : هرکس در هرجا بقتل یکی از اعیان استاجلو قدرت یافت بلاتأخیر بدان مبادرت مینمود. (تاریخ عالم آرا چ امیرکبیر ص <span cl
تأخیرلغتنامه دهخداتأخیر. [ ت َءْ ] (ع مص ) واپس افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (از دهار). سپس گذاشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). واپس گذاشتن . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). واپس بردن . (آنندراج ). تعقیب و تعویق . (فرهنگ نظام ). با لفظ کردن و آوردن مستعمل است . (آنندراج ). با لفظ انداختن و کرد