تألبلغتنامه دهخداتألب . [ ت َ ءَل ْ ل ُ ] (ع مص ) جمع شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). جمع شدن قوم بر کسی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تجمع کسان . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || تألب قوم بر کسی ؛ تعاون آنان به وی . (از اقرب الموارد).
تألبلغتنامه دهخداتألب . [ ت َءْ ل َ ] (ع ص ) (از «أل ب ») درشت و سطبر از مردم و از خر وحشی . (منتهی الارب ). صاحب منتهی الارب به روش قاموس کلمه را هم در مهموزالفاء آورده و هم در حرف «ت »، در صورتی که صاحب تاج العروس آرد: «آوردن کلمه در اینجا (در حرف الف ) بصراحت نشان میدهد که تاء کلمه زاید
تألیبلغتنامه دهخداتألیب . [ ت َءْ ] (ع مص ) گرد کردن . (تاج المصادر بیهقی ). گرد کردن لشکر. (آنندراج ). گرد آوردن قوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ورغلانیدن و فساد انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تألیب بین کسان ؛ افسادبین آنان . (از اقرب الموارد).
تألبهلغتنامه دهخداتألبه . [ ت َءْ ل َ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث تألب . رجوع به تألب شود. || یکی تألب ،بمعنی درختی کوهی که از آن کمان سازند : و نحت له عن ارز تألبةفلق ٌ فراع معابل طحل . امروءالقیس (از تاج العروس ج <span class="hl" dir="lt
متألبلغتنامه دهخدامتألب . [ م ُ ت َ ءَل ْل ِ ] (ع ص ) گردآمده و جمع شده . (آنندراج ). فراهم شده و گردآمده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تألب شود.
تدامجلغتنامه دهخداتدامج . [ ت َ م ُ ] (ع مص ) یکدیگر را یاری کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تعاون قوم . (اقرب الموارد) (المنجد). || تدامج قوم بر فلان ؛تألب آنان . (اقرب الموارد). || تدامج برچیزی ؛ اجتماع بر آن . (اقرب الموارد) (از المنجد).
جروکهلغتنامه دهخداجروکه . [ ج َ ] (اِ) کلمه ای است هندی به معنی غرفه . (از آنندراج ) : بر سفره ٔ شه قلیه ٔ گوناگون بودچون خشکه پلا و نان ز حد افزون بودخوانی که ز سفره ای کشند از پی خیراز پیش جروکه تالب جیحون بود.ملاطغرا (از آنندراج
عضاهةلغتنامه دهخداعضاهة. [ ع ِ هََ ] (ع اِ) بزرگترین ازدرخت ، یا آن خمط است ، یا هر درخت خاردار، یا درخت خاردار بزرگ و دراز مانند مغیلان . (منتهی الارب ). هر درخت بزرگی که دارای خار باشد مانند غرف و طلح و سلم و سدر و سیال و سلم و ینبوب و قتاد و کهنبل و غرب و عوسج و شوحط و نبع و شریان و نشم و ع
زبردستیلغتنامه دهخدازبردستی . [ زَ ب َ دَ ] (حامص مرکب ) ظلم و تعدی و زور و ستم و درشتی و سختی و جور. (ناظم الاطباء) : غم زیردستان بخور زینهاربترس از زبردستی روزگار. سعدی . || غلبه و شدت و برتری و استیلاء. (ناظم الاطباء) <span class="
تألبهلغتنامه دهخداتألبه . [ ت َءْ ل َ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث تألب . رجوع به تألب شود. || یکی تألب ،بمعنی درختی کوهی که از آن کمان سازند : و نحت له عن ارز تألبةفلق ٌ فراع معابل طحل . امروءالقیس (از تاج العروس ج <span class="hl" dir="lt
متألبلغتنامه دهخدامتألب . [ م ُ ت َ ءَل ْل ِ ] (ع ص ) گردآمده و جمع شده . (آنندراج ). فراهم شده و گردآمده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تألب شود.