تباهی آوردنلغتنامه دهخداتباهی آوردن . [ ت َ وَ دَ ] (مص مرکب ) فساد انداختن : شه چو ظالم بود نپاید دیرزود گردد بر او مخالف چیررخنه در پادشاهی آرد ظلم در ممالک تباهی آرد ظلم .سنایی .
تباعلغتنامه دهخداتباع .[ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ تَبیع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تبیع شود.
تبائعلغتنامه دهخداتبائع. [ ت َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ تبیعة. (قطر المحیط). تبایع، جمع تبیعة. (منتهی الارب ).
تباعلغتنامه دهخداتباع . [ ت ِ ] (ع مص ) پس روی عمل کسی کردن و در پی یکدیگر رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). متابعة. (منتهی الارب ). الولاء فی العمل . (اقرب الموارد). متابعت .
تبایعلغتنامه دهخداتبایع. [ ت َ ی ِ ] (ع اِ) (از «ت ب ع ») ج ِ تَبِیع و تَبیعَة. (منتهی الارب ). تَبائِع ج ِ تبیع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). رجوع به تبائع و تبیع و تبیعة شود.
ادغاللغتنامه دهخداادغال . [ اِ ] (ع مص ) در جای درخت ناک درآمدن و پنهان شدن در وی . || تباهی آوردن در کاری . تباهی و فساد در کاری آوردن . (مؤید الفضلاء). داخل کردن در کار چیزی را که آنرا تباه کند. || سخن چینی کردن . || خیانت کردن نسبت بکسی . || بناگاه کشتن کسی را.
رخنه زدنلغتنامه دهخدارخنه زدن . [ رَ ن َ / ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) به درازا شکافتن . نقب زدن . (یادداشت مؤلف ). رخنه کردن : یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش بر زنخ پیلغوش رخنه زد و بشکلید. کسایی .هر آنکس که
تباهیلغتنامه دهخداتباهی . [ ت َ ] (حامص ) نابودی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || فساد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) (دهار) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خرابی . (ناظم الاطباء). خراب بودن . (فرهنگ نظام ) : دگر جادوی نام او نام خواست که هرگز دلش جز تباهی نخواست . <
تباهیلغتنامه دهخداتباهی . [ ت َ ] (ع مص ) (از «ب هَ و») بایکدیگر فخر نمودن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (دهار) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || با یکدیگر معارضه نمودن . (آنندراج ).
تباهیdegeneration 1واژههای مصوب فرهنگستانتغییر آسیبشناختی پسرونده در یاخته یا اجزای یاخته یا بافت که در نتیجۀ آن ممکن است کارکرد یاخته یا بافت مختل شود یا کاملاً از کار بیفتد
متباهیلغتنامه دهخدامتباهی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) تفاخرکننده یکی بر دیگری . (آنندراج ). فخریه کننده مر دیگری را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباهی شود.
تباهیلغتنامه دهخداتباهی . [ ت َ ] (حامص ) نابودی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || فساد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) (دهار) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خرابی . (ناظم الاطباء). خراب بودن . (فرهنگ نظام ) : دگر جادوی نام او نام خواست که هرگز دلش جز تباهی نخواست . <
تباهیلغتنامه دهخداتباهی . [ ت َ ] (ع مص ) (از «ب هَ و») بایکدیگر فخر نمودن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (دهار) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || با یکدیگر معارضه نمودن . (آنندراج ).