تبزیرلغتنامه دهخداتبزیر. [ ت َ ] (ع مص ) دیگ افزار در دیگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از تاج العروس ج 3 ص 40).
تبجرلغتنامه دهخداتبجر. [ ت َ ب َج ْ ج ُ ] (ع مص ) تبجر نبیذ؛ کناره کردن در نوشیدن نبیذ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسیار نوشیدن نبیذ خرما را. (شرح قاموس ): تبجر النبیذ؛ الح فی شربه . (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تبزرلغتنامه دهخداتبزر. [ ت َ ب َزْ زُ ] (ع مص ) گفتن که من از بنوالبزری ام . (منتهی الارب ). گفتن اینکه من از بنی بزری هستم که طایفه ای است از عرب . (ناظم الاطباء). خویشتن را به قبیله ٔ بزری نسبت کردن .
تبظیرلغتنامه دهخداتبظیر. [ ت َ ] (ع مص ) تبظیر زن ؛ ختنه کردن او. (از قطر المحیط): بظرت الجاریة؛ ختنه کرد آن را. (منتهی الارب ). || و هو یمصه و یبظره ؛ یعنی او می گوید او را که در دهن بگیر و بمک بظر فلانه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تبزعرلغتنامه دهخداتبزعر. [ ت َ ب َ ع ُ ] (ع مص ) بدخلقی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبزعر علینا؛ بدخلقی نمود با ما. (منتهی الارب ).