خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبویب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تبویب
/tabvib/
معنی
بابباب کردن کتاب یا نوشته.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبویب
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) باب باب کردن کتاب و نوشته ، تقسیم کردن کتاب به فصول .
-
تبویب
لغتنامه دهخدا
تبویب . [ ت َ ] (ع مص ) در بابش نشاندن . (تاج المصادر بیهقی ).باب باب کردن . (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تبویب کتاب ؛ تقسیم آن به ابواب . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). باب باب قرار دادن کتاب و نوشته . (فرهنگ نظام ): یقال ...
-
تبویب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tabvib بابباب کردن کتاب یا نوشته.
-
جستوجو در متن
-
طبقه بندی
لغتنامه دهخدا
طبقه بندی . [ طَ ب َ ق َ / ق ِ ب َ ] (حامص مرکب ) (در حیوان و نبات و غیره ) رده بندی . (فرهنگستان ). صف بندی . تبویب .- طبقه بندی کردن ؛ رده بندی کردن . تبویب کردن .
-
باب باب کردن
لغتنامه دهخدا
باب باب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبویب . (دهار). قسمت قسمت کردن . فصل فصل کردن .
-
باب کردن
لغتنامه دهخدا
باب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مرسوم کردن . مد کردن . روائی دادن .رایج کردن . متداول کردن . تبویب . رجوع به باب شود.
-
مبوب
لغتنامه دهخدا
مبوب . [ م ُب َوْ وَ ] (ع ص ) مُبَوَّبَة. باب کرده شده . (ناظم الاطباء). تبویب شده . باب باب شده . باب باب کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابزون بن مهبرد عمانی کافی مجوسی . او راست : دیوان شعری بعربی و آنرا ابن حاجب محمدبن احمد گرد کرده است . و ابن حاجب گوید: قصائد فارسی وی مرا بعجب آورد وشنیدم که به تبریز است بدانجا شدم و او بدانوقت به اعمال دیوانی اشتغال داش...
-
ابونضر
لغتنامه دهخدا
ابونضر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن مسعود العیاشی السمرقندی فقیه شیعی از امامیّه او در غزارت علم یگانه ٔ روزگار خویش بود و کتب او را در نواحی خراسان منزلتی بزرگ است و در فقه و جز آن دویست وهشت کتاب کرده است و از جمله آنهاست : کتاب سیرت ابی بکر کتاب سیرت...
-
علی صیرفی
لغتنامه دهخدا
علی صیرفی . [ ع َ ی ِ ص َ رَ ] (اِخ ) ابن عثمان بن عمربن صالح دمشقی شافعی . مشهور به ابن صیرفی و مکنی به ابوالحسن و ملقب به علاءالدین . فقیه و اصولی و محدث و خطیب قرن نهم هَ . ق . بود. وی در سال 773 یا 778 هَ . ق . در دمشق متولد شد و پس از مدتی تحصیل...
-
مصنف
لغتنامه دهخدا
مصنف . [ م ُ ص َن ْ ن ِ ] (ع ص ) مرتب کننده ٔ کتاب . (ناظم الاطباء). مبوب . تبویب کننده . آنکه کتاب تصنیف می کند و ترتیب می دهد. تصنیف کننده و نویسنده ٔ کتاب . (ناظم الاطباء). مطلق تصنیف کننده . (آنندراج ). نویسنده ٔ کتاب . نگارنده ٔ جزوه و رساله و ک...
-
کلینی
لغتنامه دهخدا
کلینی . [ ک ُ ل َ / ک َ ] (اِخ ) ابوجعفر محمدبن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی معروف به ثقةالاسلام شیخ مشایخ شیعه و رئیس محدثین علمای امامیه و اوثق و اعدل و اثبت و اضبط ایشان و مروج مذهب شیعه در غیبت امام (ع ) و ممدوح خاص و عام و مفتی طوایف اسلام و جلالت ...
-
گلندام
لغتنامه دهخدا
گلندام . [ گ ُ ل َ ] (اِخ ) محمد. نام جامع دیوان حافظ دانسته اند، اما با تحقیقاتی که علامه قزوینی نموده اند وجود چنین شخصی جامع دیوان حافظ را صحیح ندانسته و در مقدمه ٔ دیوان حافظ (ص قز) چنین نوشته اند:از یازده نسخه از این مقدمه ابداً اسمی از جامع دیو...
-
ابوعمر
لغتنامه دهخدا
ابوعمر. [ اَ ع ُ م َ ] (اِخ ) عیسی بن عمر ثقفی نحوی بصری . او از موالی خالدبن ولید بود و به قبیله ٔ ثقیف درآمد و از اینرو او را ثقفی گویند و برادر حاجب بن عمر است . وی قرائت را عرضا از عبداﷲبن ابی اسحاق فراگرفت و حروف را از عبداﷲبن کثیر و ابن محیصن ر...