تثلیملغتنامه دهخداتثلیم . [ ت َ ] (ع مص ) بسیار رخنه درافکندن . (تاج المصادر بیهقی ). رخنه کردن . (آنندراج ). رخنه کردن در آوند و شمشیر. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ). رخنه کردن در آوند. (ناظم الاطباء).
تثلملغتنامه دهخداتثلم .[ ت َ ث َل ْ ل ُ ] (ع مص ) رخنه دار گردیدن . (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رخنه شدن . (زوزنی ).
تطلیملغتنامه دهخداتطلیم . [ ت َ ] (ع مص ) دست زدن بر نان تا برابر و پهن گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پاک کردن با حوله و دستمال و جز آن عرق و مانند آن را. (یادداشت مرحوم دهخدا). پاک کردن عرق از پیشانی . (از اقرب الموارد).
ثلملغتنامه دهخداثلم . [ ث َ ] (ع مص ) رخنه کردن در. || ترک دادن به . || شکستن کناره ٔ وادی . تثلیم . || بینی بریدن . (غیاث اللغة). || اسقاط فاء فعولن است تا عولن بماند فع لن بجای آن بنهند و ثلم در اشعار عجم نیاید. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ). بفتح ثاء مثلثه رخنه کردن است کمافی الصراح . و