تجسدلغتنامه دهخداتجسد. [ ت َ ج َس ْ س ُ ] (ع مص ) تناورشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تیزگشتلغتنامه دهخداتیزگشت . [ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه به زودی می گردد. (ناظم الاطباء). تندرونده . به شتاب گذرنده . تیزگرد : سرانجامش این گنبد تیزگشت ز دیوار گنبد درآرد بدشت . نظامی .که چون آتش روز روشن گذشت پر از دود شد گنبد تیزگشت
معتزلهلغتنامه دهخدامعتزله . [ م ُ ت َ زِ ل َ ] (اِخ ) فرقه ای است که می گویند به دنیا و آخرت ، دیدن حق تعالی ممکن نیست . ونیز می گویند که نیکی از خداست و بدی از نفس و مرتکب کبیره نه مؤمن است نه کافر. واصل بن عطا که مقدم این جماعت است شاگرد شیخ حسن بصری بوده یک روز در مسجد با شاگردان دیگر این ح