تزیللغتنامه دهخداتزیل . [ ت َ زَی ْ ی ُ ] (ع مص ) پراکنده و متفرق شدن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پراکنده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تفرق . (متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد).
تزییللغتنامه دهخداتزییل . [ ت َزْ ] (ع مص ) جدا وا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). جداوا شدن . (زوزنی ). جدا کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جدا کردن و پراکنده نمودن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). تفریق . (متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). جدا کردن . (از متن اللغة) <span
تجلیلغتنامه دهخداتجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (ع مص ) (از: «ج ل و») ظاهر و منکشف شدن . (قطر المحیط) (اقرب الموارد)(از تاج العروس ج 10 ص 75). منکشف شدن کار و هویدا گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هویدا شدن . (تاج المصادر ب
تجلببلغتنامه دهخداتجلبب . [ ت َ ج َ ب ُ ] (ع مص ) جلباب پوشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به جلباب شود.
تجلجللغتنامه دهخداتجلجل . [ ت َ ج َ ج ُ] (ع مص ) بزمین فروشدن . (زوزنی ). فرورفتن بزمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط): و فی الحدیث : ان قارون خرج علی قومه یتبخترفی حلة له فامراﷲ الارض فاخذته یتجلجل فیها الی یوم القیامة. (اقرب الموارد). || جنبیدن . (منتهی الار
تجلدلغتنامه دهخداتجلد. [ ت َ ج َل ْ ل ُ ] (ع مص ) به تکلف چابکی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جلدی و چالاکی نمودن در مقابله ٔ دشمن . (غیاث اللغات ). تکلف الجلادة. (تاج المصادر بیهقی ) (قطر المحیط). جلدی کردن . (زوزنی ). تکلف جلادت . (مجمل اللغة). تکلف جلادت و ظاهر نمودن آن
فاش کردندیکشنری فارسی به عربیاخبر , اکشف , تجل , تخريف , خن , قائمة الشحن , کوخ , مطلق , هبة ، أبانَ ، إذاعة
تجلیلغتنامه دهخداتجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (ع مص ) (از: «ج ل و») ظاهر و منکشف شدن . (قطر المحیط) (اقرب الموارد)(از تاج العروس ج 10 ص 75). منکشف شدن کار و هویدا گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هویدا شدن . (تاج المصادر ب
تجلاط فلصرلغتنامه دهخداتجلاط فلصر. [ ت َ ف َ ل َ ص َ ] (اِخ ) تیگلات پیلسر. دومین حکمدار در دومین دولت آشوریها که از تاریخ 742 تا 724 ق .م . در نینوا حکمرانی میکرده با حکومت های همجوار نبردکرده و بر آنها پیروز شده است در جنگی که با
تجلاط فلصرلغتنامه دهخداتجلاط فلصر.[ ت َ ف َ ل َ ص َ ] (اِخ ) سامی بیک در ذیل ماده ٔ قبل آرد: با توجه به آثاری که از خرابه های نینوا بدست آمده است به شخص دیگری بهمین نام که از 1130 یا 1120 ق .م . حکومت میکرده و بدست حکمدار بابل (مرد
تجلببلغتنامه دهخداتجلبب . [ ت َ ج َ ب ُ ] (ع مص ) جلباب پوشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به جلباب شود.
مرتجللغتنامه دهخدامرتجل . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) کسی که به پاره ای از ملخ برسد پس بریان کند از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گردآورنده ٔ ملخ بسیار برای بریان کردن . (ناظم الاطباء). که جمع کند پاره ای از ملخ ها و بریان کند آنها را. (از اقرب الموارد). رجوع به ارتجال شود. || بدیهه گوینده ٔ سخن
مرتجللغتنامه دهخدامرتجل . [ م ُت َ ج َ ] (ع ص ) شعر و خطبه ٔ بدیهه گفته شده . (غیاث اللغات ). کلامی که بدون تفکر و تأمل گفته شود اعم از شعر یا نثر. (از فرهنگ فارسی معین ). گفته شده بطور بدیهه . (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از ارتجال . رجوع به ارتجال شود. || مقتضب . (یادداشت مرحوم دهخدا). رج
معتجللغتنامه دهخدامعتجل . [ م ُ ت َ ج َ ] (ع ص ) زود و سریع. (کلیات شمس چ فروزانفر، ج هفتم فرهنگ نوادر لغات ) : بسته بود راه اجل نبود خلاصش معتجل هم عیش را لایق نبد هم مرگ را عاشق نشد.مولوی (کلیات شمس ایضاً).
مهتجللغتنامه دهخدامهتجل . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) آنکه از نو چیزی بیرون می آورد. (ناظم الاطباء). نوبیرون آورنده ٔ چیزی . (آنندراج ). و رجوع به اهتجال شود.