تجلیزلغتنامه دهخداتجلیز. [ ت َ ] (ع مص ) تمام تیر کشیدن کمان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || نوردیدن . || پیچیدن . || کشیدن . || تیز رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پی پیچیدن بر تیر و تازیانه و دسته ٔ شمشیر و جز آن .
تجلسلغتنامه دهخداتجلس . [ ت َ ج َل ْ ل ُ ] (ع مص ) به تکلف جلوس کردن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || نشستن قاضی در مجلس قضاوت . (ناظم الاطباء).
تزلجلغتنامه دهخداتزلج . [ ت َ زَ ل ل ُ ] (ع مص ) بلغزیدن پای . (تاج المصادر بیهقی ). لغزیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تزلق . (متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد) : تزلج السهم عن القوس ؛ یعنی تیر از کمان لغزید و گذشت . (از اقرب الموارد). || ایستادن و اص
تزلیجلغتنامه دهخداتزلیج . [ ت َ ] (ع مص )برآوردن سخن را و روان گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیرون کردن سخن و روان گردانیدن آن یعنی افشای آن . (از اقرب الموارد). افشای سخن بین مردم . (از المنجد). || به اندک چیزی زندگی را بسر بردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء
تزلجدیکشنری عربی به فارسیتير حاءل , تير پايه , لغزيدن , غلتگاه , سرخوردن , ترمز ماشين , تخته پل , راه شکست , مسير سقوط , ترمز کردن , سريدن , سرانيدن
تجالسلغتنامه دهخداتجالس . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) همنشین شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بهم (با هم ) نشستن . (زوزنی ). با هم محاکمه کردن . محاوره کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از المنجد).
تیزرفتنلغتنامه دهخداتیزرفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) با شتابی عظیم رفتن . تند و بشتاب رفتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). با شتاب رفتن . تند رفتن . انجذاب . تجلیز : کسی کآشتی جوید و سور و بزم نه نیکو بود تیز رفتن به رزم . فردوسی .نه جای
پیچیدنلغتنامه دهخداپیچیدن .[ دَ ] (مص ) درنوشتن . درنوردیدن . نوردیدن . لوله کردن . التواء. ملتوی کردن . تافتن . پیچ دادن . طی ّ، چنانکه در نامه ای و طوماری . طی کردن . طومار کردن . مطوی کردن . نوشتن . نبشتن . عصب . (منتهی الارب ). اقطرار. انطواء. اهتصار. جلز. تجلیز. (منتهی الارب ). || پیچ خورد