تجوعلغتنامه دهخداتجوع . [ ت َ ج َوْ وُ ] (ع مص ) گرسنه گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گرسنگی : نیز جوع و حاجتم از حد گذشت صبر و عقلم از تجوع یاوه گشت . مولوی (مثنوی ).گفت دانم کز تجوع وز خلاجمع آمد رنجتان زی
تجویحلغتنامه دهخداتجویح . [ ت َج ْ ] (ع مص ) پوشیدن پای را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد).
تجویعلغتنامه دهخداتجویع. [ ت َج ْ ] (ع مص ) گرسنه کردن کسی را و گرسنه داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گرسنه کردن . (زوزنی ). گرسنه داشتن . (دهار). گرسنه داشتن بقصد. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). اِجاعة.
تجویةلغتنامه دهخداتجویة. [ ت َج ْ ی َ ] (ع مص ) (از «ج وو») وُژَنْگ در مشک دادن . (تاج المصادر بیهقی ). پیوند کردن خیک را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رقعه زدن خیک را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تیزگوئیهلغتنامه دهخداتیزگوئیه . [ ئی ی ِ ] (اِخ )دهی از دهستان بخش مرکزی شهرستان بندرعباس است که 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
تزوعلغتنامه دهخداتزوع . [ ت َ زَوْ وُ ] (ع مص ) دور شدن گوشت از پی .(از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دور گشتن گوشت از عصب . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
متجوعلغتنامه دهخدامتجوع . [ م ُ ت َ ج َوْ وِ ] (ع ص ) گرسنه و خود را گرسنه دارنده به قصد. (آنندراج ). کسی که خود را عمداً گرسنه می دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجوع شود.
ثدیلغتنامه دهخداثدی . [ ث َدْی ْ / ث ِدْی ْ / ث َ دا ] (ع اِ) پستان مرد و زن . || پستان زنان یا عام است حیوانات را. ضرع و ابن حاج گوید که پستان مردم را ثدوة گویند و پستان بهائم را ضرع . (غیاث اللغة). ج ، اَثد، ثُدی ّ، ثِدی ّ
کربلالغتنامه دهخداکربلا. [ ک َ ب َ ] (اِخ ) کربلاء : دفتر پیش آر و بخوان حال آنک شهره ازاو شد به جهان کربلاش . ناصرخسرو.هین مرو گستاخ در دشت بلاهین مران کورانه اندر کربلا. مولوی .گفت دانم کز تجوع وز
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سلیل الاسدی . او حلیف علقمة ابن خصفة الطائی است ودر پیری الزبا، دختر علقمة، رابزنی کرد و او را قصه ای است که منشاء مثل سائر: «تجوع الحرّة ولاتکل ثدییها » شده است . حارث راست :تهزّأت اَن رَأتنی لابسا کبراو غایة الناس بین الموت والکبرفان ب
زباءلغتنامه دهخدازباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) دختر علقمةبن خصفه ٔ طائی است . وی از زیباترین زنان روزگار خویش بشمار میرفت . و حارث بن سلیل اسدی دوست علقمه چون او را بدید دل از دست بداد و او را از پدرش خواستگاری کرد و گفت : اتیتک خاطباً و قد ینکح الخاطب و یدرک الطالب و یمنح الراغب . علقمة دوست خود
متجوعلغتنامه دهخدامتجوع . [ م ُ ت َ ج َوْ وِ ] (ع ص ) گرسنه و خود را گرسنه دارنده به قصد. (آنندراج ). کسی که خود را عمداً گرسنه می دارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجوع شود.