تجیرلغتنامه دهخداتجیر. [ ت َ ] (ع اِ) ثفل که بفارسی کنجاره باشد، لغت عامی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ثجیر. رجوع به ثجیر و المعرب جوالیقی ص 93 شود.
تجیرلغتنامه دهخداتجیر. [ ت ِ ] (اِ) دیوار کرباسی خانه خانه دار.(ناظم الاطباء). پرده ٔ کلفت کرباسی که عموماً در سفربا چادر استعمال میشود. مثال : من در سفر، جلوی چادرتجیر میکشیدم و یک حیاط درست میکردم . (فرهنگ نظام ).پرده ٔ ضخیم که آویخته نیست و بر ستونهای چوبین استوار است . || پرده و حجاب . (ن
تجیرفرهنگ فارسی عمیدپردۀ بزرگ و ضخیم که در وسط حیاط یا اتاق برپا کنند تا قسمتی از آن از قسمت دیگر جدا شود.
تجرلغتنامه دهخداتجر. [ ] (اِخ ) بیست و سیمین خان خیوه از جانب نادرشاه افشار در 1145. (طبقات سلاطین اسلام ص 250).
تجرلغتنامه دهخداتجر. [ ت َ ج َ ] (اِ) خانه ٔ زمستانی را گویند که در آن تنور و بخاری باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). خانه ٔ زمستانی که بخاری و تنور داشته باشدو تابخانه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). اطاق زمستانی . (فرهنگ نظام ).... لیکن در قاموس تژر (بزای فارسی ) بمعنی خانه
تجرلغتنامه دهخداتجر. [ ت َ ج َ ] (اِخ ) تچر. تچره . تزر. طزر: قصر کوچک داریوش [ تخت جمشید ] که در ضلع شمالی صحن بپا شده بنابر کتیبه های بالای دو جرز رواق به تچر موسوم است .لفظ تچر، تجر، یا طزر پارسی جدید، اصلاً بمعنی قصر زمستانی است فی الحقیقه در میان تمام ابنیه ٔ صفه تنها این بنا رو بجنوب م
تجرلغتنامه دهخداتجر. [ ت َ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ارومه بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد است که در بیست و یک هزارگزی جنوب خاوری طرقبه و هیجده هزارگزی شمال شوسه ٔ عمومی مشهد به نیشابور واقع است . کوهستانی و معتدل است و 336 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آ
تجرلغتنامه دهخداتجر. [ ت َ ج َ ] (اِخ ) یکی از گردنه های عمده ٔ راه بین بندر گز و استرآباد. رجوع به سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 79 شود.
پاراوانفرهنگ فارسی معین[ فر. ] (اِ.) تجیر، دیوار مانندی که از تخته و پارچه ساخته می شود و به وسیلة آن قسمتی از اتاق ، مغازه و... را از قسمت دیگر جدا می کنند.
چتوفرهنگ فارسی عمیدپرده؛ تجیر: ◻︎ دگر ریاحین چون دختران دامنکش / گرفته گرد خواتین گل زرشک چتو (نزاری: رشیدی: چتو).
مستجیرلغتنامه دهخدامستجیر. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجارة. || پناه جوینده و زنهارخواهنده . (غیاث ) (آنندراج ). زینهارخواه . زنهارخواه . امان خواه . پناه برنده . پناه گرفته . پناهنده : ایمن از شر امیران و وزیردر پناه نام احمد مستجیر. <p class="au