تحسیللغتنامه دهخداتحسیل . [ ت َ ] (ع مص ) تقصیر کردن . || به پستی واداشتن نفس خود را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تحصللغتنامه دهخداتحصل . [ ت َ ح َص ْ ص ُ ] (ع مص ) گردآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تجمع چیزی . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || ثابت گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ثابت شدن چیزی . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تحصل از مسأله ای ؛ رهایی جُسته شدن از آن
تحصیللغتنامه دهخداتحصیل . [ ت َ ] (ع مص ) غوره کردن خرمابن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || شکوفه ٔ زرد آوردن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). || برآوردن زر از کان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رد کردن کلام به محصو
تهشیللغتنامه دهخداتهشیل . [ ت َ ] (ع مص ) شیر اندک فرودآوردن شترماده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
schoolدیکشنری انگلیسی به فارسیمدرسه، مکتب، دبستان، دبیرستان، گروه، تحصیل در مدرسه، اموزشگاه، دسته، تدریس در مدرسه، مکتب علمی یا فلسفی، جماعت همفکر، دسته ماهی، گروه پرندگان، درس دادن، تربیت کردن، بمدرسه فرستادن
مدرسةدیکشنری عربی به فارسیمدرسه , اموزشگاه , مکتب , دبستان , دبيرستان , تحصيل در مدرسه , تدريس درمدرسه , مکتب علمي يا فلسفي , دسته , جماعت همفکر , جماعت , گروه , دسته ماهي , گروه پرندگان , تربيب کردن , بمدرسه فرستادن , درس دادن
schoolsدیکشنری انگلیسی به فارسیمدارس، مدرسه، مکتب، دبستان، دبیرستان، گروه، تحصیل در مدرسه، اموزشگاه، دسته، تدریس در مدرسه، مکتب علمی یا فلسفی، جماعت همفکر، دسته ماهی، گروه پرندگان، درس دادن، تربیت کردن، بمدرسه فرستادن
معلم خانهلغتنامه دهخدامعلم خانه . [ م ُ ع َل ْ ل ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مکتب و مدرسه . (آنندراج ). جای درس و تحصیل و مدرسه . (ناظم الاطباء) : معلم خانه ٔ چشمش چه رسم آورد در عالم که طمع افتاد موران را سلیمان رافریبیدن .<p clas
محمدخانلغتنامه دهخدامحمدخان . [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) (دکتر)شیخ احیاءالملک از چشم پزشکان معروف تهران و فرزند حاج میرزا علینقی صنیعالممالک بود که در سال 1243 خورشیدی در تهران زاده شد و پس از فراغت از تحصیل از مدرسه ٔ دارالفنون برای تکمیل تحصیلات خود به پاریس رف
تحصیللغتنامه دهخداتحصیل . [ ت َ ] (ع مص ) غوره کردن خرمابن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || شکوفه ٔ زرد آوردن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). || برآوردن زر از کان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رد کردن کلام به محصو
فارغ التحصیللغتنامه دهخدافارغ التحصیل . [ رِ غُت ْ ت َ ] (از ع ، ص مرکب ) آنکه از تحصیل درسی یا رشته ای فراغت یافته و آن را به پایان رسانده باشد. این معنی ویژه ٔ فارسی امروز است . در تداول امروز عرب خِرّیج گویند.
تحصیللغتنامه دهخداتحصیل . [ ت َ ] (ع مص ) غوره کردن خرمابن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || شکوفه ٔ زرد آوردن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). || برآوردن زر از کان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رد کردن کلام به محصو