تخطللغتنامه دهخداتخطل . [ ت َ خ َطْ طُ ] (ع مص ) خرامیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبختر و تلوی در رفتن . (اقرب الموارد) (المنجد).
تخاتللغتنامه دهخداتخاتل . [ ت َ ت ُ ] (ع مص ) یکدیگر را فریفتن . (زوزنی ) (آنندراج ). فریفته شدن با یکدیگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تَختالslab 2واژههای مصوب فرهنگستانقطعۀ فلزی یا بسپاری به شکل مکعبمستطیل که ضخامت آن حداقل 5 سانتیمتر و طول آن بین 6 تا 9 متر باشد و برای تولید صفحه و ورق به کار رود
تختال مازهkeel slabواژههای مصوب فرهنگستانتختالی که برای تقویت استحکام مازه به دو پهلوی طُرهمازه پرچ میشود