تخطی کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. تجاوز کردن، تعدی کردن، تخلف کردن، عدول کردن ۲. تمرد کردن، سرپیچی کردن
تخطیلغتنامه دهخداتخطی . [ ت َ خ َطْ طی ] (ع مص ) (از «خ طء») خطا کردن . || نسبت دادن کسی را به خطا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تخطؤ شود.
تختیلغتنامه دهخداتختی . [ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به تخت . || (اِ) لوحی که کودکان بروی آن علم و عمل خط می آموزند. || خاتم سنگی . || صدر. سینه . (ناظم الاطباء).
تخطیلغتنامه دهخداتخطی ٔ. [ ت َ ] (ع مص ) (از «خ طء») گفتن کسی را که تو خطا کردی . (ناظم الاطباء). تخطئة. نسبت دادن کسی را به خطا. (اقرب الموارد) (المنجد).
تخطیلغتنامه دهخداتخطی . [ ت َ خ َطْ طی ] (ع مص ) فاگذشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). درگذشتن . (آنندراج ). تخطی ناس ؛ تخطی رقاب مردم کردن و گذشتن از آنها. چون واوی باشد مسلط شدن بر مردم و گذشتن از آنها. (ناظم الاطباء). اختطاء. (اقرب الموارد) (المنجد). تجاوز و درگذشتن . (از المنجد). مسلط
تخطیلغتنامه دهخداتخطی . [ ت َ خ َطْ طی ] (ع مص ) (از «خ طء») خطا کردن . || نسبت دادن کسی را به خطا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تخطؤ شود.
تخطیلغتنامه دهخداتخطی ٔ. [ ت َ ] (ع مص ) (از «خ طء») گفتن کسی را که تو خطا کردی . (ناظم الاطباء). تخطئة. نسبت دادن کسی را به خطا. (اقرب الموارد) (المنجد).
تخطیلغتنامه دهخداتخطی . [ ت َ خ َطْ طی ] (ع مص ) فاگذشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). درگذشتن . (آنندراج ). تخطی ناس ؛ تخطی رقاب مردم کردن و گذشتن از آنها. چون واوی باشد مسلط شدن بر مردم و گذشتن از آنها. (ناظم الاطباء). اختطاء. (اقرب الموارد) (المنجد). تجاوز و درگذشتن . (از المنجد). مسلط
متخطیلغتنامه دهخدامتخطی . [ م ُ ت َ خ َطْ طی ] (ع ص ) تخطی نماینده و تجاوز کننده و از حد درگذرنده . (ناظم الاطباء). || گام نهنده یا گام فراخ نهنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تخطی شود.
تخطیلغتنامه دهخداتخطی . [ ت َ خ َطْ طی ] (ع مص ) (از «خ طء») خطا کردن . || نسبت دادن کسی را به خطا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تخطؤ شود.
تخطیلغتنامه دهخداتخطی ٔ. [ ت َ ] (ع مص ) (از «خ طء») گفتن کسی را که تو خطا کردی . (ناظم الاطباء). تخطئة. نسبت دادن کسی را به خطا. (اقرب الموارد) (المنجد).
تخطیلغتنامه دهخداتخطی . [ ت َ خ َطْ طی ] (ع مص ) فاگذشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). درگذشتن . (آنندراج ). تخطی ناس ؛ تخطی رقاب مردم کردن و گذشتن از آنها. چون واوی باشد مسلط شدن بر مردم و گذشتن از آنها. (ناظم الاطباء). اختطاء. (اقرب الموارد) (المنجد). تجاوز و درگذشتن . (از المنجد). مسلط