تخمارلغتنامه دهخداتخمار. [ت ُ ] (اِ) تیری که پیکان ندارد و بجای پیکان گرهی دارد. (برهان ). تیر بی پیکان و بی پر که تُکمار و تُکه گویند. (فرهنگ رشیدی ). تیری که بجای پیکان گرهی داشته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکمار و تُکه شود.
تخمارلغتنامه دهخداتخمار. [ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان جابلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد است که در چهل ونه هزارگزی شمال الیگودرز و کنار راه مالرو چهارشنبه به آب باریک قرار دارد. جلگه ای معتدل است و 361 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه و محصول آنجا غلات و لبنیات
تخمرلغتنامه دهخداتخمر. [ ت َ خ َم ْ م ُ ] (ع مص ) خِمار براوکندن [ برافکندن ]. (زوزنی ). معجر پوشیدن . (منتهی الارب ). مقنعه برافکندن و گفته اند معجر برافکندن . (از آنندراج ).
تخمیرلغتنامه دهخداتخمیر. [ ت َ ] (ع اِ) سطحی از گل و گچ کرده و خطوطی به اقتضای حال بر آن کشیده که پاره آجرهای خرد و درشت تراشیده ای بر آن خطوط نهند و با گچ آن آجرها را بهم استوار کنند و مجموع را چون گُلی در نماها نهند زینت را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تخمیرلغتنامه دهخداتخمیر. [ ت َ ] (ع مص ) پوشانیدن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پوشانیدن روی . (اقرب الموارد) (المنجد). || مایه کردن در خمیر و گذاشتن آرد و گل ومانند آن را تا خمیر شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). مایه کردن در خمیر. (از المنجد). || مطرزی در المغرب آرد:
تگمرلغتنامه دهخداتگمر. [ ت ُ م َ ] (اِ) تیر تخمار است و آن تیری باشد که بجای پیکان گرهی از چوب دارد. (برهان ). تیری بود معروف که آن را عامه تکه گویند. (فرهنگ جهانگیری ). تُکمار تیری است معروف که عامه تکه گویند. (فرهنگ رشیدی ). تکمر و تخمار. (ناظم الاطباء). رجوع به تکمار و تکمر و تخمار و تکه ش
تکمارلغتنامه دهخداتکمار. [ ت ُ ] (اِ) بمعنی تخمار است و آن تیری باشد بی پیکان و بجای پیکان گرهی دارد. (برهان ) (ازانجمن آرا) (از آنندراج ). و آنرا تُکمُر نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). تیری است بی پیکان که بجای پیکان گرهی بشکل تخم کبوتر دارد و از آن او را تخمار و تکمار نیز خوانند. منسوب
تکمرلغتنامه دهخداتکمر. [ ت ُ م َ ] (اِ) مخفف تکمار است و آن تیری باشد بی پیکان و بجای پیکان گرهی از چوب و استخوان دارد. (برهان ). مخفف تکمار است . (آنندراج ). تکمار. (ناظم الاطباء). تیری معروف که برای مرغانش فرستند. عامه تکه گویندش . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به تکه و تکمار و تخمار شود.
سپریلغتنامه دهخداسپری . [ س ِ پ َ ] (ص نسبی ) پازند «سپور» (کامل ) و «سپوری » = پهلوی «سپوریک » (تمام )، پهلوی «سپور» ، (تمام ) «سپورکیه » (کمال ، تمامی )، ارمنی «سپر» (پایان ). کلمه ٔ سپری فارسی = پهلوی «سپریک » ، پهلوی «سپور» = پارسی باستان «سپرنه » ، ارمنی «سپر» . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معی