تخیل خلاقcreative imaginationواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن عناصر ناخودآگاه نهفته با افکار آگاهانه برای ایجاد تصورات و افکار جدید سازماندهی میشوند
تخیللغتنامه دهخداتخیل . [ ت َ خ َی ْ ی ُ ] (ع مص ) خیال بستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). صورت بستن چیزی مر کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).در خیال آوردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کسی را خیال نمودن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از اقرب الموارد) : ی
تخییللغتنامه دهخداتخییل . [ ت َخ ْ ] (ع مص ) کسی را به خیالی و ظنی افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). کسی را در خیال انداختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : عین آن تخییل را حکمت کندعین آن زهراب را شربت کند. مولوی . || (اصطلاح
تخییلفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در بدیع، ابداع کردن وجوه خیالی برای ستایش یا نکوهش چیزی بهطوریکه در شنونده و خواننده تٲثیر کند و اثری از حزن یا نشاط یا بیموامید پدید بیاورد؛ ایهام.۲. [قدیمی] به خیال افکندن.۳. [قدیمی] به کسی تهمت زدن.
تخیللغتنامه دهخداتخیل . [ ت َ خ َی ْ ی ُ ] (ع مص ) خیال بستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). صورت بستن چیزی مر کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).در خیال آوردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کسی را خیال نمودن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از اقرب الموارد) : ی
متخیللغتنامه دهخدامتخیل . [ م ُ ت َ خ َی ْ ی َ ] (ع ص ) زمین پوشیده شده از گیاه و سبزی بسیار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به متخایل و متخایله شود. || خیال شده . (فرهنگ فارسی معین ) : و آن صورت متخیل اندر وی نشاند. (دانشنامه ، از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع
متخیللغتنامه دهخدامتخیل . [ م ُ ت َ خ َی ْ ی ِ ] (ع ص ) به فراست دریابنده خیر یا شر را. (آنندراج ). کسی که تصور می کند و توهم می نماید خوبی وبدی را. (ناظم الاطباء). خیال کننده . || آسمان که مستعد باریدن باشد. (آنندراج ). آسمان ابردار. || ابر آماده ٔ باریدن . (ناظم الاطباء). || تکبر کننده . (آن
تخیللغتنامه دهخداتخیل . [ ت َ خ َی ْ ی ُ ] (ع مص ) خیال بستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). صورت بستن چیزی مر کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).در خیال آوردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کسی را خیال نمودن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از اقرب الموارد) : ی