تدبرلغتنامه دهخداتدبر. [ ت َ دَب ْ ب ُ ] (ع مص ) به اندیشه از پی کاری فراشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بیندیشیدن . (دهار). پس کار اندیشیدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اندیشه کردن و حقیقت چیزی دریافتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).به عاقبت کار نگریس
تدبیرلغتنامه دهخداتدبیر. [ ت َ ] (ع مص ) اندیشه کردن در عاقبت کار. (تاج المصادر بیهقی ). پایان کار نگریستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در پس کاری درآمدن و در عقب کاری غور کردن . پایان کاری نگریستن . (غیاث اللغات ). نیکو اندیشیدن ، و خصم بند ولایت گشای از صفات اوست و با لفظ آوردن و دادن و
تذبیرلغتنامه دهخداتذبیر. [ ت َ ] (ع مص ) نبشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوشتن کتاب را. (المنجد) (اقرب الموارد).
تضبیرلغتنامه دهخداتضبیر. [ ت َ ] (ع مص ) فراهم آوردن . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). || سخت استواری استخوانها و پری گوشت و گرد اندامی . (منتهی الارب ). سخت استوار شدن استخوانها و گرد آمدن گوشت مرد. (از قطر المحیط).
تدبیرلغتنامه دهخداتدبیر. [ ت َ ] (ع مص ) اندیشه کردن در عاقبت کار. (تاج المصادر بیهقی ). پایان کار نگریستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در پس کاری درآمدن و در عقب کاری غور کردن . پایان کاری نگریستن . (غیاث اللغات ). نیکو اندیشیدن ، و خصم بند ولایت گشای از صفات اوست و با لفظ آوردن و دادن و
تدبیراتلغتنامه دهخداتدبیرات . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تدبیر، بمعنی اندیشه و رای و حسن ترتیب . (از ناظم الاطباء).
تدبیرسازلغتنامه دهخداتدبیرساز. [ ت َ ] (نف مرکب ) مدبِّر. چاره جو. متفکر. عاقبت اندیش : ندید او همی مردم رای سازرسیدش به تدبیرسازان نیاز.فردوسی .سقراط هفت سیر نهاد این راتدبیرساز و کارکن و رهبر.ناصرخسرو.<b
تدبیرشناسلغتنامه دهخداتدبیرشناس . [ ت َ ش ِ ] (نف مرکب ) زیرک و دانا و هوشیار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). صاحب آنندراج ذیل «تدبیرشناسندگان » آرد: ای عاقلان و حکیمان - انتهی .
تدبیرگرلغتنامه دهخداتدبیرگر. [ ت َ گ َ ] (ص مرکب ) نیکواندیش . (آنندراج ). تدبیرساز : از بزرگان و ز تدبیرگران پیشدست است به تدبیر و به رای . فرخی .مردم از ترکیب نیکو خود جهان دیگر است مختصر لیکن سخنگویست و هم تدبیرگر. <p class